تأمّلی دوباره بر اجازه تنبیه بدنی همسر

  • جهت هرگونه سوال و دریافت راهنمایی با ما تماس بگیرید.
  • آدرس : محدوده خیابان قطریه – خیابان اندرزگو
Rate this post

آغاز کلام

نهضت دفاع از حقوق زنان در دهه های اخیر در بیشتر جوامع خودنمایی کرده، از این زاویه به نقد معتقدات، آرا، نظریه ها و قوانین جاری کشورها پرداخته شده است. در کشور ما نیز این نهضت گستردگی زیادی پیدا کرده، پس از انقلاب اسلامی و در پرتو آرای روشن و ناب امام خمینی(قدس سره)، دفاع از حقوق بانوان، گستره عمومی یافته، در همه حوزه ها نمود پیدا کرده، از این جهت، از بعضی آرا، فتاوا و برداشت های دینی و مذهبی انتقاد شده است.

تنبیه بدنیِ زنانی که از وظایف همسری سرپیچی می کنند، از مواردی است که در دهه اخیر مورد انتقاد بسیار قرار گرفته، گرچه این انتقاد سابقه ای طولانی دارد، ولی در این اواخر بر گستره آن افزوده شده است. این نظر که تقریبا مورد اتفاق فقها و مستند به قرآن است، با وجود اختلاف فراوانی که در جزئیات آن وجود دارد، امروزه به بهانه ای در دست مدعیان دفاع از حقوق زن تبدیل شده تا با استناد به آن، زن را در حقوق و فقه اسلام «توسری خور» معرفی کنند!

اجازه تنبیه بدنی از فروع «حق سرپرستی» خانواده است که به استناد آیه قرآن، در حقوق اسلام و فتاوای فقهی به مردان اختصاص داده شده است.

البته تنبیه بدنی زنان توسط شوهران، پدران، برادران و پسران سابقه ای طولانی داشته، هنوز در غالب کشورها این پدیده کم و بیش وجود دارد، به گونه ای که در غرب (که مدعی پرچمداری دفاع از حقوق زن است) به خاطر گستردگی این پدیده نیاز به تأسیس «جمعیت دفاع از زنانِ کتک خورده» پیدا شده، در فرانسه (یعنی مهد حقوق بشر) از طریق تلویزیون شماره تلفن رسمی برای کمک به زنان کتک خورده از شوهر اعلام می شود.

البته چون تا دهه های اخیر وضع زنان در همه کشورها تقریبا یکسان و کتک زدن آنان عادی بود، فتوای «مجاز دانستن تنبیه بدنی همسرِ متمرّد» در اسلام چندان مورد اشکال مخالفان قرار نمی گرفت، ولی امروزه که حقوق زن مسئله روز شده، قوانین دفاع از حقوق زنان در مجامع جهانی تصویب شده و کشورهای دیگر برای پیوستن بدان ها دعوت می شوند، وجود چنین فتوایی مسئله ساز شده و دستاویز مخالفان گشته است.

در این مقال، سعی بر آن است که آیه ۳۴ سوره نساء (که مستند این حکم است) مطرح شده، به بررسی نظریات مفسران و فقها پرداخته، زوایای مختلف مسئله را تبیین کنیم، تا روشن گردد که آیا اسلام به مردان اجازه تنبیه بدنی و زدن زنان را داده است؟ توجیهات این فتاوا چیست؟ انتقادهای وارد کدام است؟ آیا تفسیر قابل قبول تری وجود دارد؟

تنبیه بدنیِ زنانی که از وظایف همسری سرپیچی می کنند،

از مواردی است که در دهه اخیر مورد انتقاد بسیار قرار گرفته است.

صدر آیه ۳۴ مربوط به حکم «سرپرستی خانواده» است که به مردان داده شده، بحث آن مقاله دیگری می طلبد و خوشبختانه چندان مورد اختلاف نیست، زیرا با توجه به ملاک های آن (ویژگی های آفرینشی مردان و وظیفه تأمین هزینه خانواده) مورد قبول و قابل دفاع است. قسمت آخر آیه که مربوط به «نشوز» می باشد، مورد بحث می باشد:

«اگر از نافرمانی همسرتان نگرانید، نخست آنها را نصیحت کنید؛ اگر فایده نکرد، از همبستری با آنان دوری گزینید و اگر هم فایده نکرد، آنان را [مختصری] بزنید، پس اگر از شما اطاعت کردند، دنبال یافتن راهی برای آزار آنان نباشید، که خداوند بزرگ، در والایی بی همتاست.»

۱ـ «نشوز» به چه معنا است؟

نشوز از ریشه «نَشَزَ» به معنای «قد علم کردن»، «مکان مرتفع»، «بلند شدن» و سرپیچی از وظیفه و ایستادن در برابر آن است. در مجمع البحرین آمده:

«اذا قیل لکم انشزوا فانشزوا؛ هر گاه به شما گفته شود: به پا ایستید [و از مجلس پیامبر به سوی نماز، جهاد یا کار خیر] به پا خیزید.» و «نشز من الارض» یعنی جای بلند و «نشوزهنّ» یعنی سرپیچی و گردن فرازی آنان از اطاعتی که خداوند بر آنها نسبت به همسران شان واجب کرده است.

در النهایه آمده است: «اَلنَّشْز» یعنی قسمت مرتفع زمین. «نشز الرجل» یعنی مرد که نشسته بود، برپا خاست و «نشزت المرأه علی زوجها» یعنی زن بر شوهرش عصیان کرد و از اطاعت او خارج شد.

اما در اصطلاح «نشوز» مرد و زن یعنی خارج شدن هر یک از آنان از اطاعتی که نسبت به دیگری بر عهده او واجب است.

در قرآن نشوز و سرپیچی از جانب زن و مرد ـ هر دو ـ تصور شده و حکم آن بیان گردیده است. آیه ۳۴ سوره نساء حکم نشوز زن و آیه ۱۲۸ حکم نشوز مرد است.

مطلب اساسی که برای روشن شدن مفهوم نشوزِ زن باید بدان پرداخت، تبیین تکلیف زن نسبت به مرد است. دایره اطاعتِ واجبِ زن از مرد چقدر گسترده است؟ مرد چه حقوق واجبی بر زن دارد که سرپیچی از اطاعت در آن موارد، نشوز شمرده می گردد؟

آیه نشوز می فرماید:

«زنانی که می ترسید نشوز و سرپیچی ورزند، پس … پس اگر از شما اطاعت کردند؛ دنبال یافتن راهی برای آزار آنان نباشید.»

بنا بر ظهور آیه فوق «نشوز» نقطه مقابل «اطاعت» است و اطاعت در آیه مطلق است و لازمه اطلاق، اطاعت زن از همه دستورهای مرد می باشد اما به قراین فراوان می دانیم که مطلق اطاعتِ زن از مرد، مراد آیه نیست، بلکه آیه ناظر به عمل زناشویی است و اطاعتِ مناسب این مقام منظور است، یعنی وظیفه ای که زن به عنوان همسر در مقابل شوهرش دارد و باید به عنوان همسر در آن باره مطیع شوهرش باشد و بالعکس یعنی وظیفه ای که مرد در برابر همسرش دارد و خودداری از انجام آن سبب نشوز وی می گردد.

بنابراین دستورهای زوج اگر در حیطه وظایف واجب همسری نباشد، و زن از آن اطاعت نکند (حتی اگر اوامر، به جا و مطابق

فرمان شرع باشد و زن در عدم اطاعت معصیتکار شمرده شود) سبب نشوز وی نمی گردد و احکام نشوز بر آن بار نمی شود. شهید اول در مسالک می فرماید:

بدزبانی و حرف تلخ و دشنام زن، مصداق نشوز نیست، گرچه زن بدان گناهکار می گردد و مستحق تأدیب هم می شود (اما اینکه آیا شوهر حق دارد به خاطر این گناهان (که با حق استمتاع و بهره مندی جنسی ربطی ندارد) او را تنبیه کند یا باید به حاکم شرع شکایت ببرد، دو قول است. قول قوی تر آن است که جز در سرپیچی از حق بهره مندی جنسی و سکوت در منزل شوهر، در بقیه موارد شوهر مانند بیگانه است و باید به محکمه مراجعه کند، گرچه سرپیچی های دیگر سبب نقص عیش و کدورت صفای زندگی گردد.

همان گونه که در نقل بالا تصریح شده، زوج به عنوان همسر، فقط دو حق بر زن خود دارد: اول حق بهره برداری جنسی، و دوم حق ساکن شدن زن در منزل وی. حق دوم به حق اول برمی گردد، زیرا اگر زن بدون اذن و اجازه شوهر در منزل دیگری ساکن گردد، امکان بهره مندی جنسی، از شوهر در اوقات فراوانی گرفته می شود، پس حق بهره مندی جنسی تنها حقی است که شوهر بر زنش دارد. اگر در فتاوا مطالب دیگری به عنوان نشانه ها و علامت های نشوز ذکر شده اند، از آن جهت است که نشانه سرپیچی زن از ادای وظیفه تمکین جنسی و نشانه سرپیچی او از شوهر و ندادن اجازه بهره مندی جنسی به وی می باشد و گرنه آن امور (به خودی خود) نه نشوز هستند و نه علامت نشوز. صاحب جواهر می فرماید:

دستورهای زوج اگر در حیطه وظایف واجب همسری نباشد، و زن از آن اطاعت نکند،

سبب نشوز وی نمی گردد.

بعضی از بزرگان از جمله صاحب «مسالک» و غیر او فرموده اند: ظاهر شدن نشانه های نشوز بدان است که زن عادتش تغییر کند و شیوه سخن گفتن و رفتارش با مرد دگرگون شود، مثلاً همیشه با زبان نرم و گرم با شوهر روبه رو می شد، ولی حالا با زبان تند و تیز مواجه شود یا هنگام ورود شوهر به منزل، به پیشواز او نرود و به ورودش توجه نشان ندهد، با اینکه قبلاً این گونه نبود یا با چهره درهم با شوهر مواجه گردد یا از او رو بگرداند یا با سنگینی جوابش را بدهد و غر و لند کند، در حالی که پیشتر این گونه نبود. این گونه امور نشانه های نشوز هستند، در صورتی که تازه ایجاد شوند، ولی همین امور اگر عادت او بوده و از ابتدا رفتارش این گونه بوده، نشانه نشوز حساب نمی شوند.

نیازهای مرد که برآوردن آنها بر زن واجب است، عبارتند از: مقدمات بهره برداری جنسی، نه مطلق خواسته های مرد، زیرا برآوردن نیازهای مرد که ربطی به بهره برداری جنسی ندارد، بر زن واجب نیست.

فاضل مقداد در «کنزالعرفان» تصریح می کند که حکم آیه، اختصاص به نشوز به معنای استنکاف (خودداری) از وظایف جنسی است و هیچ اطلاق و تسرّی (سرایت) به دیگر موارد ندارد.

شیخ محمدمهدی شمس الدین پس از نقل تصریحاتی از فقهای بزرگوار اسلام می گوید:

این مجموعه ای از عبارات فقها است که در منحصر بودن حق شوهر در استمتاع و مسکن صراحت دارد و گویا دیگر فقیهان بزرگوار که بر این انحصار تأکید نکرده اند، از

آن جهت بوده که آن را از مسلّمات شمرده اند.

پس نشوز زن یعنی از بهره بردن جنسی مرد مانع شود. علامت های نشوز یعنی نشانه هایی که حکایت داشته باشد زن نمی خواهد به مرد اجازه بهره بردن جنسی بدهد. هر گاه زنی بدون اجازه شوهر محل سکونت را ترک کند یا حاضر نباشد در محلی که همسرش برای او تهیه کرده، ساکن گردد و یا اگر محل سکونت او با رضایت شوهرش جداست، به شوهر اجازه ورود ندهد و یا هنگامی که شوهر قصد لذت بردن جنسی دارد، بدون عذر شرعی از همراهی خودداری ورزد، علامت نشوز است و در مرد این نگرانی را به وجود می آورد که همسرش بنای ناسازگاری دارد. قرآن در آیه محل بحث، در صدد ارائه راهکار برای رویارویی در چنین مواقعی می باشد.

۲ـ آیا تمکین، واجب یک سویه و مطلق است یا دوسویه بوده و رعایت روحیات زن هم در آن لحاظ می گردد؟

ازدواج تنها راه مشروع برای تأمین نیاز جنسی زن و مرد است. هر کدام از زن و مرد با ازدواج در صدد برآوردن نیاز جنسی خود از این راه مشروع می باشد و بر هر کدام از زن و شوهر لازم است با پذیرش تقاضای طرف مقابل، در برآورده شدن حاجت او سعی کند و او را از در افتادن به گناه یا سختی باز دارد. در روایات نیز زن و مرد به این وظیفه هشدار داده شده اند. ذیل آیه ۲۳۳ بقره: «نه مادر و نه پدر، هیچ کدام نباید به خاطر فرزند متحمل ضرر شوند» روایتی وارد شده که: هیچ کدام از زن یا مرد حق ندارد از برآوردن

تقاضای جنسی طرف مقابل خودداری ورزد، با این دستاویز که اگر اجازه همبستری به تو بدهم، می ترسم حامله گردم و این فرزند شیرخوارم از شیر کافی محروم گردد، و یا با این بهانه مرد که اگر با تو همبستر شوم، می ترسم حامله شوی و من سبب مرگ فرزندم شوم.

دو طرفه بودن نیاز جنسی و وظیفه برآوردن این نیاز از جانب زن و شوهر در آیه دیگری نیز به روشنی یادآوری شده است. بنا بر ظاهر آیه قرآن در صدر اسلام همبستر شدن شبانه در ماه رمضان جایز نبود و زن و شوهر باید در طول این ماه از لذت جنسی و آمیزش خودداری می ورزیدند.

جوانان مسلمان ـ مرد و زن ـ که نیاز جنسی شدیدتری داشتند، در عمل به این حکم ناتوان بودند. آیه ۱۸۷ سوره بقره برای بیان مباح شمردن آن در شب های ماه رمضان نازل شد و فرمود:

«در شب های ماه رمضان آمیزش با همسران تان بر شما مباح و حلال شد، زیرا آنان لباس شما و شما لباس آنان هستید.»

جالب آن است که در آیه فوق زن و مرد لباس همدیگر معرفی شدند، زیرا هر یک، طرف دیگر را از نیاز جنسی بی نیاز می کند و مانع فسق و فجور وی می گردد و او را به پاکدامنی می آراید. بنابراین هم زن باید با تمکین و تسلیم خود در برابر خواسته شوهر نیاز او را برآورده ساخته و مانع فسق و فجور وی گردد و هم شوهر باید با برآوردن تقاضای جنسی همسر، او را در پیمودن راه عفت و پاکدامنی یاری دهد.

همان گونه که بر زن پذیرش تقاضای همسر و دادن اجازه بهره بردن لازم است، بر مرد نیز چنین تکلیفی هست. اگر مردی بدون دلیل قانع کننده، نیاز جنسی همسر خود را برآورده نساخته و زمینه فاسد شدن یا به سختی افتادن او را فراهم کند، گناهکار است، چنان که وظیفه «حُسن معاشرت» را به جا نیاورده و همسرش حق دارد از او به دادگاه شکایت کند و قاضی شرع باید مرد را به انجام وظیفه «حُسن معاشرت» وا داشته یا طلاق زن را بخواهد، زیرا در قرآن شوهر موظف شده با همسر خود حُسن معاشرت

(خوشرفتاری) داشته باشد و او را به خوبی و نیکویی نگه دارد یا با حرمت و ادای حقوق رها کند. وی اجازه ندارد هم از ادای حقوق زناشویی او خودداری ورزد و هم او را طلاق ندهد. این دستور عمل قرآن است:

«آنان را به خوبی و معروف نگه دارید یا به خوبی و معروف رها کنید و آنان را به قصد زیان رساندن و تجاوز به حقوق شان نگه ندارید.»

«یا آنان را به خوبی نگه دارید یا با احسان و نیکی رها کنید.»

امام صادق(ع) فرمود:

هر کس گروهی از زنان را نزد خود گرد آورد که نتواند آنها را از جهت جنسی اشباع کند و آنگاه آنان به زنا و فحشا بیفتند، گناه این فحشا به گردن اوست.

در سیره امام سجاد(ع) وارد شده که هر ماه کنیزان خود را جمع می کرد و به یکی از همسرانش دستور می داد از آنان بپرسد: هر کس نیاز جنسی اش تأمین نمی گردد، اعلام کند تا امام او را آزاد کرده و به ازدواج فرد مناسب در آورد.

البته با توجه به روحیه زنان در امور جنسی (که غالبا سعی دارند اجابت کننده باشند و تقاضا از جانب آنان کمتر است و با توجه به مشغولیت های فراوان مرد در امور زندگی و کسب معاش) در احکام شرعی تکلیف مرد در این زمینه کمتر از زن حساب شده است. در رساله های فقهی، مردان مکلف شده اند در صورت تعدد همسر حداقل هر یک شب در چهار شب با همسر خود در یک بستر بخوابند و نیز در هر چهار ماه یک بار موظف به آمیزش با همسر خود شده اند.

با این وجود اگر زن از جهت کثرت تمایل جنسی نتواند تا چهار ماه صبر کند و در صورت عدم اجابت شوهر، به گناه یا سختی شدید بیفتد، به فتوای فقها احتیاطا بر شوهر واجب است نیاز او را برطرف کند یا او را طلاق دهد.

اما تأکیدهای فراوانی نسبت به اجابت تقاضای جنسی شوهر توسط همسر در روایات وارد شده است، از جمله:

با دیدن نشانه های نشوز و نگران شدن، فوری نمی توان از زن قهر کرد یا او را تنبیه نمود،

زیرا چه بسا این نشانه ها دلالت بر نشوز نداشته باشد یا زن معذور باشد

و حتی اگر قصد نشوز دارد، با موعظه آگاه شود و دیگر نیازی نیست

به همسر اجازه برخورد شدیدتر داده شود.

زن نباید شوهر را از بهره بردن جنسی منع کند، حتی اگر هنگام تقاضای او بر شتر سوار باشد.

در روایت دیگری رسول خدا خطاب به زنان فرمود:

«برای مانع شدن شوهران تان از لذت جنسی، نمازهایتان را طولانی نکنید!»

حضرت خطاب به یکی از زنان فرمود: شاید تو از «مسوّفات = وعده دهندگان» هستی؟ زن سؤال کرد: «مسوّفات» چگونه کسانی هستند؟ پیامبر فرمود: زنی که وقتی شوهرش از او تقاضای جنسی می کند، پیوسته وی را به «آینده = کمی صبر کن» حواله می دهد، تا بالاخره شوهرش را خواب بگیرد [و زن از اجابت تقاضای همسرش راحت گردد]. چنین زنی را ملائکه پیوسته لعن می کنند، تا زمانی که همسرش از خواب بیدار شود.

با وجود همه این تأکیدات معلوم است که تکلیف منوط به قدرت و امکان است، یعنی هر گاه مرد از همسرش تقاضای جنسی داشته باشد، به شرطی اجابت تقاضای شوهر واجب است که مانع شرعی وجود نداشته باشد و پذیرش برای زن امکان داشته باشد. بنابراین اگر به دلیل وضع روحی و جسمی، زن نتواند بپذیرد و عُقلا او را معذور بدانند، پذیرش بر او واجب نبوده و وی در صورت عدم اجابت، گناهکار نیست و ناشزه حساب نمی شود.

بنا بر این اظهار نظر زیر که: «تمکین به مفهوم خاص به مرد حق می دهد بدون اعتنا نسبت به آمادگی جسمانی و روانیِ همسر

خود، با او همبستر شود» حرف محکم و متقنی نیست و ایراد واردی نسبت به حکم تمکین در شرع اسلام نمی باشد.

۳ـ آیا با دیدن نشانه های نشوز، مرد حق تنبیه بدنی همسرش را پیدا می کند؟

فعلاً فرض بر این است که «فاضربوهنّ» در آیه مذکور اجازه زدن و تنبیه بدنی همسر (زن) توسط شوهر می باشد و سؤال این است: اگر مرد دید که همسرش هنگام ورود او به منزل چهره در هم می کشد، با سنگینی جواب او را می دهد … و نهایتا از پذیرش تقاضای او خودداری می ورزد، آیا با دیدن این نشانه ها حق تنبیه او را دارد؟

به عبارت دیگر: اینکه در آیه فوق به مردها اجازه داده اگر ترسیدند همسران شان سرپیچی کنند و نشانه هایی بر سرپیچی دیدند، آنان را موعظه کنند و در بستر با آنان قهر نمایند و تنبیه شان کنند؛ آیا هر سه چاره را می توان با هم به کار بست یا اینکه ترتیبی است و ابتدا باید راه علاج اول (موعظه) را پیش گرفت و اگر فایده بخش نبود، راه درمان دوم (قهر کردن) و در صورت ثمربخش نبودن، در نهایت به راه علاج سوم (تنبیه) متوسل شد؟

آیه مطلق است و ظهور در ترتیب ندارد، بلکه ظهور در جمع دارد، زیرا «واو» حرف جمع است، ولی غالب فقهای بزرگوار به قرینه عقلیه، به «ترتیب» فتوا داده و گفته اند هر گاه با دیدن نشانه هایی شوهر نگران نشوز و

سرپیچی همسرش شد، ابتدا او را موعظه کند و از سرپیچی نهی نماید، نیز گناه بودن آن و زیانبخش بودنش به چارچوب زندگی را یادآور گردد، شاید زن آگاه و تسلیم شود، یا اگر عذری دارد، بیان کند و برطرف شود.

با دیدن نشانه های نشوز و نگران شدن، فوری نمی توان از زن قهر کرد یا او را تنبیه نمود، زیرا چه بسا این نشانه ها دلالت بر نشوز نداشته باشد یا زن معذور باشد و حتی اگر قصد نشوز دارد، با موعظه آگاه شود و دیگر نیازی نیست به همسر اجازه برخورد شدیدتر داده شود.

علامه حلی در «تحریرالاحکام» سه راه حل مذکور را ترتیبی دانسته که بنا بر آن با دیدن نشانه های نشوز، مرد باید بر موعظه بسنده کند اما اگر مفید نبود و نشوز و سرپیچی پیش آمد، به راه علاج دوم متوسل گردد؛ اگر این هم مفید نبود و بر نشوز پای فشرد، راه علاج سوم را پیش گیرد، بنابراین آیه این پیام را می دهد:

زنانی را که نشانه های نشوز از رفتارشان هویدا می شود، نصیحت کنید و از نشوز باز دارید. اگر از پذیرش نصیحت ابا کردند، از آنان قهر کنید. اگر باز بر سرپیچی خود اصرار ورزیدند، آنان را تنبیه کنید.

با توجه به شرح فوق معلوم می شود با ترس از نشوز و پیش از یقین بر ناشزه شدن، فقط مرد حق انذار (هشدار) نصیحت دارد اما با معلوم شدن نشوز، حق قهر کردن و با اصرار بر نشوز، حق تنبیه نمودن.

در مقابل نظریه استوار و قوی فوق (که مشهور می باشد) قول دوم این است: همین که نشوز زن قطعی و معلوم شد، مرد حق دارد او را تنبیه بدنی بکند. دلیل آنها اطلاق آیه است که بر جمع دلالت دارد و ظهور یا صراحت در ترتیب ندارد. توجه کنید:

شیخ طوسی در «خلاف»: «همین که ناشزه بودن زن معلوم شد بدون اینکه اصرار او مشخص شود، مرد حق تنبیه بدنی دارد. دلیل ما بر این مطلب، اطلاق آیه است [که امر «واضربوهن» را مقید به اصرار نکرده است].»

شیخ طوسی در «المبسوط»: هنگامی که زن برای بار اول از تمکین سرپیچی کند [پس از ظهور نشانه ها و با مفید نبودن نصیحت و انذار] مرد حق دارد از او قهر کند، ولی آیا حق تنبیه بدنی او را با سرپیچیِ اولین بار دارد یا نه؟ دو قول است: قول اول که به او اجازه تنبیه بدنی را هم می دهد و قول دوم که او را در این مرحله مجاز به تنبیه بدنی نمی داند. قول اول قوی تر است، به خاطر اطلاق آیه «و اللاتی …»

«ابن برّاج» در «مهذب»: «اگر زن برای بار اول از تسلیم شدن در برابر خواست بهره بردن جنسی مرد سرپیچی کند، جایز است که مرد از او قهر کند و او را بزند.»

«ابن ادریس» در «سرائر»: از نظر ما جایز است به خاطر نشوز (بدون اینکه تکرار شود و اصرار باشد، بلکه همان بار اول) مرد زنش را بعد از نصیحت و قهر کردن بزند، یعنی هر سه را جمع نماید: هم نصیحت کند، هم قهر نماید و هم تنبیه کند، به خاطر ظهور آیه قرآن.

محقق اردبیلی در «زبده البیان»: «سزاوارتر آن است که «خوف بر نشوز» را به علم معنا کنیم، زیرا به صرف احتمال قوی که سبب خوف است، قهر کردن و زدن جایز نمی گردد.»

علامه در «ارشاد» عمل به موارد سه گانه را منوط به نشوز بالفعل دانسته (بدون مقید بودن بر اصرار) آن هم با رعایت ترتیب و صاحب «شرایع» با ظهور نشانه ها، وعظ و قهر کردن را جایز شمرده، ولی تنبیه را منوط به واقع شدن عملیِ نشوز شمرده است.

قول ضعیف تر آن است که با خوف نشوز و پیدا شدن نشانه ها [پیش از قطعی شدن نشوز] مرد حق تنبیه بدنی دارد.

۴ـ منظور از «و اهْجُروهنَّ فی المضاجعِ» چیست؟

در تفسیر «و اهجروهنّ» تقریبا چهار قول وجود دارد که قول اول و دوم مشهور و قوی است و دو قول دیگر غیر مشهور و ضعیف.

معنای اول اینکه در بستر از آنان قهر کنید. بنابراین «فی» ظرف فعل «هجر» یعنی قهر کردن است و بنا بر آن قهر کردن باید در خودِ بستر انجام گیرد، به اینکه مثلاً در بستر

به او پشت کند. علامه طباطبایی ذیل آیه می گوید:

ظاهرا جمله «و اهجروهن فی المضاجع» این است که بستر محفوظ باشد، ولی در بستر با او قهر کند، مثلاً پشت کند یا ملاعبه نکند [بدون اینکه پشت نماید] یا طور دیگری بی مهریِ خود را به او بفهماند.

در روایتی هم «و اهجروهن فی المضاجع» به پشت کردن به همسر در رختخواب تفسیر شده است.

معنای دوم اینکه در موضوع بستر از آنان قهر کنید، یعنی با آنان در یک رختخواب نخوابید. در «مبسوط و سرائر» آمده: منظور این است که از رختخواب همسر دوری کند و با او در یک بستر نخوابد. در «ریاض» آمده که این قول قوی تر است، زیرا عرفا این عمل هم مصداق قهر کردن است. در «زبده البیان» هر دو معنا ـ پشت کردن در بستر و دوری جستن از بستر ـ را صحیح شمرده است.

بعضی دیگر از علما در موضوع قهر کردن هم قایل به مراتب شده و فرموده اند: ابتدا در رختخواب از او قهر کند و اگر مفید نبود، از همبستر شدن خودداری کند.

به نظر می رسد این نظر از قوّتِ کافی برخوردار است و با ظاهر آیه نیز سازگار می باشد.

در «شرح لمعه» تصریح می کند که مرد در خوابیدن با زن قهر کند، نه اینکه در سخن گفتن هم قهر کند، زیرا رسول خدا فرموده: «مسلمان حق ندارد با برادر مسلمانش بیش از سه روز در سخن گفتن قهر کند و اما کمتر از سه روز قهر در کلام، اگر سبب تنبّه شود، جایز است.»

معنای سوم برای «و اهجروهن» از «هُجر» به معنای دشنام، سبّ، ناسزا و سخن درشت گرفته شده است، یعنی اگر وعظ و سخن نصیحت و انذار در باز داشتن آنان از نشوز و نافرمانی مؤثر واقع نشد، با آنان به درشتی سخن بگویید و سبّ شان کنید تا شاید این سخن درشت و تهدید و ناسزا آنان را از نشوز باز دارد. محقق اردبیلی این نظریه را به عنوان یک قول ضعیف نقل کرده است.

در «تفسیر قمی» آمده: «اگر با نصیحت و اندرز زن به خود آمد و دست از نشوز کشید که چه خوب و گرنه او را دشنام دهد و به درشتی با وی سخن بگوید.»

در «مجمع البیان» هم به نقل از «تفسیر کلبی» از ابن عباس آمده: «زن را به کتاب خدا موعظه کنید و به او بگویید: از خدا بترسد و از شما اطاعت کند. اگر قبول نکرد، با او درشتی کنید و گرنه …».

این قول، ضعیف و مطرود می باشد.

معنای چهارم اینکه او را با ریسمان ببندد و مجبور کند. این قول طبری در تفسیرش می باشد و چون عرب ریسمانی را که بدان شتر را می بندند، «هجار» می نامد، او نیز «و اهجروهن» را از معنای هجار گرفته و گفته: او را با هجار (ریسمان) ببندد و مجبور کند. البته این قول از طرف همه علمای شیعه و سنّی رد شده است.

۵ـ معنای مشهور «و اضربوهن» کدام است؟

اکثر قریب به اتفاق فقها و مفسران «و اضربوهن» در آیه را به «تنبیه بدنی» تفسیر کرده، براساس آن به مرد اجازه داده اند در صورتی که همسرش در برابر تقاضای جنسی او تمکین نکند، او را نصیحت کرده، در صورت مفید نبودن با او قهر کند. اگر باز مفید واقع نشد، به تنبیه بدنی او مبادرت ورزد. در کتب تفاسیر و کتب فقهی، نظریه قابل توجه دیگری ارائه نشده است.

۶ـ تنبیه بدنی زنان واجب یا جایز؟

دستور برگرفته از آیه، یک حکم وجوبی است یا استحبابی و ارشادی؟

قریب به اتفاق علمای اسلام این حکم را جایز دانسته اند، نه واجب، یعنی قرآن در صدد راه درمان نشان دادن است و می خواهد به مرد و مدیر خانواده راه رویارویی با نشوز و سرکشی همسر را یاد دهد اما یک حکم وجوبی نیست، بلکه امر بیانگر جواز و رخصت است، حتی بعضی از علما و فقها گرچه جواز را پذیرفته، ولی آن را مکروه شمرده اند.

امام خمینی در «تحریرالوسیله» می فرماید: اگر وعظ و قهر کردن مفید نیفتاد، برای مرد تنبیه بدنی زن جایز می گردد.

در «مهذب» ابن برّاج آمده: اگر نشوز زن برای اولین بار باشد، جایز است مرد از او قهر کند یا او را تنبیه بدنی نماید.

در «سرائر» آمده است: مرد حق دارد او را بزند.

نویسنده کتاب «قرآن و مقام زن» می گوید:

اولاً «اضربوهن» امر وجوبی نیست بلکه برای جواز است، آن هم امر مرغوب فیه نیست (مستحب هم نمی باشد) بلکه یک نوع چاره جویی است (یعنی حداکثر بر اباحه دلالت دارد).

عطاء بن اسلم بن صفوان از بزرگان تابعان، اباحه تنبیه بدنی زنان را اباحه کراهت می داند.

۷ـ مستند حکم تنبیه بدنی زنان چیست؟

قریب به اتفاق فقها مستند حکم «تنبیه بدنی زنان» را آیه شریفه دانسته و به دلیل دیگری از سنّت، عقل و اجماع استناد نجسته اند. آیه ۳۴ نساء صراحت یا ظهور قوی در این معنا دارد و مطابق اصل «حجیت ظواهر قرآن» به شوهر اجازه داده شده در صورت نشوز و سرپیچی زن از اجابت تقاضای جنسی مرد بدون وجود دلیل شرعی و قانع کننده، بعد از نصیحت و قهر کردن، همسرش را کتک بزند و او را به تمکین وا دارد. به بعضی از تصریحات فقیهان در این مورد اشاره می کنیم:

«إنّ الاصل فی هذا الحکم الآیه الشریفه؛

اصل و مستند این حکم آیه شریفه قرآن است.»

حکم تنبیه بدنی زنان توسط شوهر مستند به آیه قرآن است و دلیل دیگری از سنت،

عقل و اجماع مؤید آن نیست.

«إذا نشزت المرأه حلّ ضربها بنفس النشوز دون الإصرار علیه، دلیلنا اطلاق قوله تعالی؛

هر گاه زن ناشزه شود، به صرف ناشزه شدن، تنبیه او جایز است و اصرار بر نشوز برای جواز تنبیه لازم نیست. دلیل ما بر این حکم اطلاق آیه شریفه است.»

«یحلّ ضربها بنفس النشوز عندنا بعد الوعظ و الهجران لظاهر التنزیل؛

جایز است زدن زن به صرف نشوز، پس از وعظ و قهر کردن، به دلیل ظاهر آیه.»

«و له أنْ یضربها بالسوط ضرب أدب لأنّ ظاهر الآیه یقتضی ذلک؛

مرد حق دارد همسر ناشزه اش را با تازیانه برای ادب شدن بزند، زیرا ظاهر آیه چنین اقتضایی دارد.»

«الاصل فی هذه المسأله (مسأله النشوز) قوله تعالی.»

علاوه بر این تصریحات (که به عنوان نمونه ذکر شد) در هیچ کدام از کتب فقهی برای اثبات جواز زدن همسر جز این آیه به دلیل دیگری از قرآن یا سنّت و عقل و اجماع اشاره نشده است. البته همان گونه که در کتب اصولی ثابت شده، ظاهر قرآن حجت و قابل استناد است، تا وقتی که ظهور با دلیل دیگری از قرآن، سنّت، عقل و اجماع ناهمگونی نداشته باشد اما در صورت تعارض و ناهماهنگی اگر دلیل متعارض و ناهمخوان ترجیح داشته باشد، بدان عمل می گردد و در صورت هموزن بودن، هر دو دلیل را کنار نهاده، به مقتضای اصل، عمل می گردد.

در ادامه بحث به میزان اعتبار این ظهور و دلایل معارض احتمالی و مقایسه آنها و نتیجه گیری نهایی خواهیم پرداخت. نتیجه

بحث تا اینجا آن است که حکم تنبیه بدنی زنان توسط شوهر مستند به آیه قرآن است و دلیل دیگری از سنت، عقل و اجماع مؤید آن نیست. اما اینکه آیا صراحت یا ظهور قوی معارض دارد یا نه؟ در ادامه خواهد آمد.

۸ ـ کیفیت «زدن» چگونه است؟

یکی از مباحث بسیار اختلافی و جنجالی در این حکم مربوط به «کیفیت زدن» است. ظاهر آیه شریفه برای حکم «و اضربوهن» هیچ قیدی نیاورده و مطلق است، ولی با توجه به مقام بحث و سیاق آیه و موضوع حکم معلوم می گردد که منظور آیه «زدن تنبیهی و تأدیبی» است، یعنی مرد همسر ناشزه اش را با تازیانه یا دست و مانند آن به گونه ای بزند که زن متنبه (آگاه و هوشیار) شود و از نشوز و سرپیچی دست بردارد و تقاضای او را اجابت کند. بنابراین:

اولاً زدن فقط باید در نشوز و عدم تمکین باشد و مرد حق ندارد به جهت دیگری همسرش را بزند؛ دوم: زدن برای انتقام گیری و تشفّی خاطر و … نباشد، بلکه برای متنبه ساختن و ادب کردن باشد، مانند زدن فرزند به قصد تأدیب و تنبیه.

سوم: به حداقل لازم اکتفا کند و اگر با ضرب خفیف تنبّه حاصل می شود، به شدید اقدام نکند، مگر اینکه مفید نباشد، که در آن صورت حق دارد به مرحله شدیدتر اقدام کند.

فتوای بسیاری از فقها در این مسئله به همین نحو است. توجه کنید:

«له أنْ یضربها بالسوط ضرب أدبٍ لأنَّ ظاهر الآیه یقتضی ذلک؛

شوهر حق دارد با تازیانه همسرش را برای ادب شدن بزند و این اقتضای ظاهر

آیه است.»

صاحب «تفسیرالفرقان» می گوید:

«اضربوهن» ضربا غیر مبرح بل هو ضرب مَهین و لحدّ ما موجع؛

«آنان را بزنید» زدنی غیر شدید، بلکه زدنی آسان و تا حدی دردآور.

و اما الضرب فإنْ یضربها ضرب تأدیب کما یضرب الصبیان علی الذنب؛

و اما حکمِ زدن یعنی اینکه او را به زدنِ تنبیهی ادب کند، همان گونه که بچه ها را برای ادب شدن هنگام انجام خلاف تنبیه می کنند.

إذا نشزت المرأه و اقامتْ علی النشوز کان له ضربها علی ذلک ضربا لا یبلغ أدنی الحدود تأدیبا لها و زجرا لها عما هی علیه؛

هر گاه زن ناشزه شود و بر نشوز ادامه دهد، مرد حق دارد او را بدین جهت بزند، به زدنی که به کمترین حد نرسد تا او را ادب کرده و از این اقدام باز دارد.

البته غالب علما و فقها برای اینکه این حکم مورد سوء استفاده قرار نگیرد، قیدهایی به آن زده اند تا حتی الامکان از زدن شدید جلوگیری شود. به نمونه های زیر توجه کنید:

«ضربا رفیقا؛ زدنی همراه رفق و مدارا.

ضربا لا یبرح و لا یفسد لحما و لا جلدا؛ زدنی که شدید نباشد و گوشت و پوست را تباه نکند.

لا یضربها ضربا مبرّحا و لا مدمیا و لا مزمنا؛

او را به گونه شدید نزند و طوری نباشد که بدنش خون آلود گردد یا زمین گیر شود.

لا یبلغ بضربها حدّا و لا یکون ضربا مبرحا و یتوفی وجهها؛

به اندازه ای بزند که کمتر از پایین ترین حد باشد و شدید او را نزند و از زدن به صورتش خودداری ورزد.

فقیهانِ اجازه دهنده تنبیه بدنی، چون غالبا آن را از باب نهی از منکر دانسته اند، به کارگیری ضوابط نهی از منکر در این مورد را هم لازم دانسته اند.

قید «غیر مبرّح» که در بسیاری از فتاوا آمده، یعنی زدن به گونه ای نباشد که گوشت را بشکافد یا استخوان را بشکند.

ضربا لا یؤذی عظما و لا لحما؛

زدنی که به استخوان و گوشت ضرر نرساند.

لا یضربها ضربا مبرّحا و لا مدمیا و لا مزمنا و یفرق الضرب علی بدنها و یتقی الوجه؛

او را شدید نزند، خون آلود و زمین گیر نکند و زدن را بر همه بدن پخش کند (فقط یک نقطه را نزند) و از زدن به صورت احتراز جوید.

با توجه به موارد فوق معلوم می شود که شوهر حق دارد همسرش را با تازیانه و چوب و … کتک بزند کتک هم باید دردآور باشد تا سبب تنبّه و تسلیم گردد. اگر دردآور نباشد، تنبّه و تنبیهی حاصل نمی شود. البته باید سعی کند حتی الامکان از زدن شدید، جراحت آور و شکننده استخوان خودداری ورزد و رعایت مراتب را بکند، بنابراین مقدار زدن به موارد، بستگی دارد و نمی توان قید قطعی برای آن آورد. بعید است زدنی دردآور باشد، ولی پوست را سرخ و سیاه نکند. یکی از مفسران معاصر گوید:

به نظر می آید اندازه زدن مقداری است که زن را به اطاعت وا دارد (ذیل آیه ـ «فان اطعنکم فلا تبغوا عیهن سبیلاً» ـ دلیل این مطلب است) در این صورت شرط سرخ و سیاه نشدن (لا یفسد لحما و لا عظما) مشکل است مگر آنکه دلیل قاطعی داشته باشیم.

۹ـ با توجه به اطلاق آیه دلایل قیود مطرح شده چیست؟

آیه مستند حکم مطلق است (و اضربوهن) ولی غالب فقیهان این اطلاق را به

کنار نهاده و برای حکم «زدن» قیدهایی آورده اند که در بند قبل ذکر شد. باید دید دلیل فقیهان برای مقید کردن حکم مزبور چیست؟ چند دلیل برای قیدهای مذکور ذکر شده که عبارتند از:

اول: قرینه مقام؛ گرچه امر «اضربوهن» مطلق است، ولی به قرینه مقام در می یابیم که مرد حق زدن بدون قید و شرط را ندارد، بلکه باید:

اولاً: زن ناشزه باشد،

ثانیا: زدن به قصد و جهت تنبیه و بازداشتن او از نشوز صورت گیرد، نه برای تشفی و انتقام گیری و مانند آن، که چنین غایتی با زدن معمولی و غیر شدید حاصل می گردد اما زدن شدید، خون آلودکننده و همراه با شکستن استخوان و مانند آن، دیگر زدنی برای تنبیه و برحذر دادن نیست و از حد اجازه آیه خارج است. از این رو در فتاوا تصریح شده زدن زن ناشزه جایز است: «ما لم یکن مدمیا و لا شدیدا» توصیه شده که مواضع خطرناک مانند صورت، لگن، شکم و مانند آن را نزند و ضربه ها را بر یک نقطه پی در پی وارد نیاورد. البته گروهی خودداری از زدن به مواضع خطرناک را واجب دانسته اند.

دوم: قاعده ترتّب افراد نهی از منکر؛ بسیاری از فقیهان «زدن» را از باب نهی از منکر شمرده، اصل در اعمال قهر در نهی از منکر این است که به عهده حکومت باشد، ولی با توجه به آیه ۳۰ نساء (آیه نشوز) که مرد را سرپرست زن شمرده، به او اجازه زدن زن را داده است، نیز آیه ۶ تحریم (قُوا أَنْفُسَکُمْ و أَهلیکُمْ نارا وَقُودُهَا النّاسُ و الحِجارَهُ) در این مورد خاص، مرحله به کارگیری قهر در نهی از منکر را برای مردان جایز شمرده اند. حتی بعضی از فقها در منکرات و گناهان دیگرِ زن هم اِعمال قهر و تنبیه را برای مرد قایل شده اند، ولی قول مشهور و قوی تر آن

است که در غیر مورد نشوز، مرد حق به کارگیری قهر و ضرب و جرح را ندارد و در مورد نشوز هم ضرب و زدن باید با جرح همراه نباشد.

خلاصه اینکه فقیهانِ اجازه دهنده تنبیه بدنی، چون غالبا آن را از باب نهی از منکر دانسته اند، به کارگیری ضوابط نهی از منکر در این مورد را هم لازم دانسته، از این رو در تنبیه بدنی زن شرط کرده اند که از مرحله خفیف (آسان) شروع کند. اگر مؤثر واقع نشد، به مرحله شدیدتر اقدام نماید، همان طور که در چاره جویی ها، نصیحت و قهر کردن رعایت مراتب را لازم می شمردند و در صورت مؤثر بودن نصیحت، اقدام به قهر کردن را اجازه نداده اند.

سوم: زدن برای تعزیر یا تنبیه است، نه برای کیفر، تعزیر و تنبیه باید کمتر از پایین ترین حد باشد، از این رو بعضی از فقیهان تصریح کرده اند که تعداد ضربات در زدن باید از تعداد ضربات کمترین حد کمتر باشد.

۱۰ـ برای این حکم چه توجیهاتی ارائه شده است؟

فقه و فقیه در مقام و صدد توجیه حکم نیستند و بسیاری از احکام شرعی در قرآن و روایات تعلیل و توجیه نشده اند. روحیه دینداری، افراد را به پذیرفتن تعبدی احکام دعوت می کند و آنان را از چون و چرا در احکام باز می دارد، ولی با توجه به اصل عدل و اعتقاد به عدالت خداوند در تکوین و تشریع (قانونگذاری) و لزوم جوابگویی به مخالفان و شبهه افکنان، عالمان اسلام در غالب احکام بخصوص احکام غیر عبادی و در مواردی که دستاویز مخالفان قرار داشته، در صدد توجیه و تبیین و تعلیل برآمده اند.

زدن در واقعِ امر «زدن» نیست. پیغمبر فرمود: با این مسواک هایی که شما از آن استفاده می کنید

و به اندازه بند انگشت است، زن را بزنید تا مبادا دیه ای بر اثر ضربه آن وارد شود.

حکم «جواز تنبیه بدنی زنان توسط شوهران» نیز از احکامی است که دستاویز مخالفان و شبهه افکنان قرار گرفته، حتی از نظر معتقدان حداقل در نگاه اول با عدالت خداوند در قانونگذاری ناهمخوان جلوه کرده، علمای اسلام را به تبیین و توجیه آن وا داشته است.

بعضی از علما این حکم را به اطلاق آن قبول کرده و به دفاع از آن پرداخته، بعضی دیگر آن را به این اطلاق و ظهور نپذیرفته و در صدد توجیه و تعدیل آن برآمده اند. نکته مشترک در تمام دفاع ها و توجیه ها این است که مدافعان ابتدا در صدد تلطیف حکم برآمده و تصریح کرده اند که زدن باید ملایم، بدون درد یا با درد بسیار کم و … باشد، بعد به توجیه یا دفاع از آن پرداخته اند، در حالی که در غالب فتواها چنین تلطیفی به این حد وجود ندارد. در زیر، توجیه ها و دفاع هایی را ذکر می کنیم:

اول ـ توجیه انکارگونه:

شهید مطهری در بحثی که در این زمینه ارائه داده به گونه ای از این حکم دفاع کرده که در حقیقت انکار آن است. ایشان می گوید:

«زدن ممکن است زدنی باشد که دیه ای وارد کند [= مستوجب دیه باشد] به این صورت که در اثر ضربه، بدن انسان سیاه شود، لذا به این نوع زدن دیه تعلق می گیرد. اگر در اثر ضربه، بدن انسان قرمز شود، مثلاً بر اثر سیلی اثر انگشت بر روی پوست ظاهر شود، به این نوع زدن هم دیه تعلق می گیرد تا چه رسد به اینکه در اثر ضربه استخوانی بشکند یا خون جاری شود یا العیاذ باللّه عضوی ناقص شود.

با توجه به مقررات فوق آیا این زدنی که اسلام اجازه داده است، در حد وارد شدن دیه است، یعنی در حدی که مثلاً اگر با دست

می زند، اثر آن قرمز شود؟

شما می دانید که اگر سیلی یا ضربه محکمی زده شود، مخصوصا بر روی پوست زن که حساس تر است، فورا محلش قرمز شده و در نتیجه دیه وارد می شود.

آیا اسلام زدن زن را در حد دیه وارد کردن اجازه داده است؟ ابدا. پس چگونه؟

زدن در واقعِ امر «زدن» نیست. پیغمبر فرمود: با این مسواک هایی که شما از آن استفاده می کنید و به اندازه بند انگشت است، زن را بزنید تا مبادا دیه ای بر اثر ضربه آن وارد شود.

بنابراین زدنی که اسلام اجازه می دهد، سیلی زدن نیست. کتک زدن به آن معنا که دردآور باشد، نیست. پیامبر اکرم فرمود: «ضربا غیر مبرّح» یعنی این زدنی نیست که درد بیاورد. اشتباه نشود، اگر دردناک باشد، اسلام اجازه نمی دهد، تا چه رسد به اینکه دیه وارد کند.

پس این زدنی که در قرآن به «ضرب» تعبیر شده است، به معنی عملی است که بیش از اظهار تنفر اثر دیگری ندارد. زدنی که درد نداشته باشد و اثرش پیدا نباشد.

خوب معلوم است که این گونه زدن، زدن واقعی نیست، بلکه فقط علامت تنفر و اظهار تنفر است و نه چیز دیگر … پس اشتباه نشود، آنچه در تأدیب مرد آمده است، زدن به مفهوم دردآوری نیست بلکه زدن به مفهوم اظهار تنفر است و نه بیشتر.»

این [زدن به نحو ملایم و ضرب با مسواک [به راستی نوعی اعلان تنفّر و مخالفت اخلاقی است، نه تنبیه بدنی.

دوم ـ حکم مقطعی و متناسب با شرایط زمان صدور:

بعضی دیگر از کسانی که در این مورد

ابن عاشور:

زدنی که در قرآن آمده، مربوط به عرفی است که در آن زدنِ زن نوعا اهانت به وی

و عدول (سرپیچی) از عدالت تلقی نشود و زنی هم که مورد تنبیه قرار می گرفت،

احساس نمی کرد که مورد تحقیر قرار گرفته و بر او ظلمی رفته است.

بحث کرده اند، نتوانسته اند حکم «تنبیه بدنی زن توسط شوهر» را به عنوان یک حکم جاوید بپذیرند و آن را به عنوان حکمی مقطعی و متناسب با شرایط صدور معرفی کرده اند.

محمد الطالبی در مقاله «قضیه تأدیب المرأه بالضرب، قراءه تاریخیه للآیتین ۳۴ و ۳۵ من سوره النساء» به چاپ رسیده در کتاب «اُمّهُ الْوَسَط» این حکم قرآن را حکمی مقطعی و متناسب با شرایط روز شمرده است. او می نویسد:

نخستین چیزی که از مطالعه نصوص بدین نحو (مطالعه تاریخی) به دست می آید، این است که این روایات مربوط به دوران مکه نیست، زیرا در مکه زنان کتک می خوردند و شکایتی هم نداشتند و آن را مضرّ به کرامت خود و خارج از عرف و شرایط زن قلمداد نمی کردند. چگونه زدنِ زن، زشت تلقی شود در جامعه ای که زنده به گور کردن دختر امری رایج بود؟

… جریان زن گرایانه که تنبیه بدنی را زشت می شمرد و در جستجوی برابری دو جنس بود، در مدینه به پا خاست و از برخورد دو فرهنگ [مکه و مدینه] شکل گرفت. سوره نساء که این آیه در آن قرار گرفته، مدنی است. «ابوالاعلی مودودی» پس از بررسی اشارات تاریخی مندرج در این سوره به این نظریه می رسد که آیات این سوره در فاصله آخر سال سوم تا اول سال پنجم هجری و در دورانی سخت از حیات امت اسلامی نازل شد. شکست احد در پنج شوال سال سوم بر این دوران سخت گواه است. بدون شک این آیه برای فرونشاندن اختلاف و بحرانی که رو به شکل گیری بود، فرود آمد اما پیش از نزول این آیه و در این سه سال گذشته، شرایط چگونه بود؟ این مطلب را می توان از لابه لای روایاتی که مفسّران در کتب تفسیری خود گرد آورده اند به دست آورد.

بعد نویسنده در تشریح بحران به وجود آمده توضیح می دهد:

با هجرت مهاجران به مدینه و با توجه به تفاوت فرهنگ مهاجر و انصار، دو نهضت در مدینه شکل گرفت:

نهضت طرفدار حقوق زنان به رهبری ام سلمه؛ همسر ابوسلمه که بعد از شهادت همسرش در جنگ احد به همسری رسول خدا در آمد. این جریان تنبیه بدنی زن را ـ مانند فرهنگ مردم مدینه ـ زشت می شمرد و در جستجوی برابری دو جنس مرد و زن بود.

جریان دوم به رهبری عمر بن خطاب خلاف جریان اول و طرفدار رفتار خشن با زنان بود. فرهنگ مکه و قریش این بود که زن ها را کتک می زدند و مشکلی هم در میان نبود. اسماء دختر ابوبکر گوید: من چهارمین زن زبیر بن عوام بودم. وقتی بر یکی از ما خشمگین می شد، با چوبی که لباس بر آن آویزان می کردند، بر او می زد تا چوب می شکست!

زنان و بخصوص جریان اول پیامبر را حامی خود یافتند. پیامبر خواست بر پایه فرهنگ زنان مدینه (که زنان قریش نیز بدان متمایل بودند) پدیده تنبیه بدنی را از میان بردارد، از این رو مردان را از زدن زنان نهی کرد و فرمود: «کنیزان خداوند را نزنید» ولی ظاهرا این فرمایش، ممنوعیت تنبیه بدنی را برطرف نساخت.

از سوی دیگر، مردان انصار نیز از مردان قریش تأثیر پذیرفتند و با زنان خود تندی کردند و آنان را کتک زدند؛ مسئله ای که برای زنان مدینه بی سابقه بود، بدین جهت به پیامبر شکایت کردند. پیامبر در چنین مواردی دستور به قصاص می داد. بنا بر روایات، آخرین زنی که به نفع او دستور قصاص داده شد، حبیبه دختر زید، همسر سعد بن ربیع انصاری بود. «سعد» از سرشناسان و نمایندگان انصار بود و نزد پیامبر شأن و منزلتی داشت. با این وجود وقتی همسرش به نزد پیامبر شکایت برد، حضرت حکم به قصاص داد، ولی آیه نازل شد و رسول خدا با توجه به آیه فرمود: «ما چیزی را اراده کردیم و خدا چیز دیگر اراده کرد و اراده خداوند بهتر است» و قصاص را لغو کرد.

نویسنده ای در توجیه حکم آیه و منافات آن با دستور رسول خدا مبنی بر قصاص و علت آن می گوید:

آنچه از این نصوص به دست می آید، این است که وضع جامعه چنان بحرانی بود که به انفجار نزدیک بود. عمر و برخی از بزرگان صحابه از اوضاع و احوال خشنود نبودند و فرمان پیامبر به قصاص از موقعیت شخصیت های برجسته ای مانند سعد بن ربیع می کاست. بدون تردید خشم و کینه دل های مردان را پر کرده بود. کسانی که بر طبق نصوص تاریخی، زنان شان بر آنها شوریده و سرکشی می کردند، و این سرکشی را به حد غیر قابل تحمل رسانده بودند.

تمام این رخدادها در شب احد اتفاق افتاد که شبی سخت بر مسلمانان بود و امت جوان و نوپای اسلامی از همه سو در احاطه دشمنان بود. در چنین شرایطی کنار گذاشتن اختلافات داخلی و اتحاد رزمندگان (که تمام آنان از مردان بودند) ضرورت داشت.

پس از گذشت سه سال از تجربه جنبش طرفداری از زن، آشکار می شود که هنوز ذهنیت ها و اندیشه ها در محیط آرام و سازگار

مدینه آماده قبول برابری کامل زن و مرد نیست و از اینجا روشن می شود که این تجربه زودتر از زمان خود بوده است، پس باید برای حفظ وحدت امت در شرایط سخت و دشوار، امتیازاتی به جبهه ضد زنان (که بیشتر به مهاجران تکیه داشت و با نیروهایی از انصار حمایت می شد) داد. پس آنچه خدا خواست، تقدیم اهم بر مهم بود. بنابراین تجویز تنبیه بدنی زنان، کوتاه آمدن به خاطر شرایط دشوار اجتماعی است.

و در آخر چنین نتیجه گیری می کند:

ما تلاش کردیم از مطالعه تاریخِ نزول آیه، شرایط اجتماعی ـ سیاسی و مردم شناسانه را که بر آیه احاطه داشت، روشن سازیم و بدین نتیجه دست یافتیم که آنچه را خداوند برای آن شرایط منظور کرد، بهترین حکم بود، زیرا جلوی فتنه ها و بحران ها را با توجه به سطح فرهنگ و ظرفیت فکری مردمانی که آمادگی جنبش های حمایت از حقوق زنان را نداشتند، می گرفت. اگر اباحه تنبیه بدنی (آن هم به صورت اباحه کراهت) برای شرایطی، مناسب بود، پس می توان نتیجه گرفت که مقصود خداوند این است که هر گاه این شرایط از بین برود، حکم اباحه نیز از میان خواهد رفت.

ابن عاشور (از علمای معاصر اهل سنت) نیز مقطعی بودن این حکم و متناسب بودن آن را با عرف زمانِ صدور مورد تأکید قرار داده، آن را مناسب با عرف امروز ندانسته و بر جاوید بودن آن صحه نمی گذارد:

زدنی که در قرآن آمده، مربوط به عرفی است که در آن زدنِ زن نوعا اهانت به وی و عدول (سرپیچی) از عدالت تلقی نشود و زنی هم که مورد تنبیه قرار می گرفت، احساس نمی کرد که مورد تحقیر قرار گرفته و بر او ظلمی رفته است، ولی در عرف جامعه جدید از آنجا که زدن زن خلاف عدالت و نوعی اهانت نسبت به وی تلقی می شود، نمی توان زن را حتی در صورت نشوز و استنکاف (خودداری) از انجام وظایف مورد ضرب قرار داد.»

محمد سروش:

تنبیه بدنی به عنوان یک روش مطرح شده است نه یک ارزش و این روش در کاربرد

و به کارگیری تابع یک ارزش قرار داده شده است: «اصلاح».

در شرایط فرهنگی و اجتماعی گذشته «زدن» می توانسته به عنوان یک شیوه و روش

ما را در دستیابی به آن ارزش (اصلاح) کمک کند، ولی این بدان معنا نیست که

از این روش همیشه و در همه موارد می توان و یا باید استفاده کرد.

مشابه همین توجیه در تحقیقات پژوهشگران شیعی هم مشاهده می شود، از جمله:

حتی شاید بتوان گفت اگر فرهنگ عصر و زمانه به گونه ای باشد که تنبیه بدنی، عملی ناپسند، خلاف شأن و منزلت زن و توهین ناروا نسبت به وی شمرده شود، دلیلی وجود ندارد که به آن توصیه گردد.

یکی دیگر از محققان محترم «تنبیه بدنی زن ناشزه» توسط شوهر را روشی مصلحانه و پذیرفته شده در زمان صدور شمرده و بدین جهت مورد توصیه دانسته است. از نظر این پژوهشگر آنچه اصل است: اینکه بین زن و شوهر مصالحه ایجاد شود و نشوز برطرف گردد و خانواده متلاشی نشود. این اصل و ارزش است و در هر زمان از راههایی می توان به این اصل رسید و تغییر عرف و اوضاع، راههای وصول به آن را نیز تغییر می دهد. بنابراین نباید بر راهها پافشاری کرد و عرف و اوضاع را نادیده گرفت.

در زمان نزول قرآن «تنبیه بدنی زنان» راه مطمئن و پذیرفته شده ای برای رفع نشوز بود، ولی گذشت زمان و تغییر شرایط ممکن است مقبولیت این راه را از بین ببرد، از این رو نمی توان بر آن اصرار ورزید و باید به دنبال اصلاح از راههای دیگر بود. عین عبارت نامبرده به شرح زیر است:

تنبیه بدنی به عنوان یک روش مطرح شده است نه یک ارزش و این روش در کاربرد و به کارگیری تابع یک ارزش قرار داده شده است: «اصلاح». در شرایط فرهنگی و اجتماعی گذشته «زدن» می توانسته به عنوان یک شیوه و روش ما را در دستیابی به آن ارزش (اصلاح) کمک کند، ولی این بدان معنا نیست که از این روش همیشه و در همه موارد می توان و یا باید استفاده کرد، بلکه ممکن است کاربرد این روش در شرایط اجتماعی دیگری، نتایج معکوسی به بار آورد و نه تنها به اصلاح شخص و تحکیم خانواده کمک نکند، بلکه بحران تازه ای به وجود آورد. در این صورت حتی اگر موعظه و قهر هم تأثیری نداشته باشد، نمی توان به سراغ ضرب و زدن رفت.

سوم ـ مصلحت خانواده و طرفین:

گروهی دیگر حکم تنبیه بدنی زن توسط شوهر را در جهت مصلحت خانواده و زوجین دانسته و از آن دفاع کرده است. از استاد محمدتقی جعفری چنین نقل شده است:

«علت این زدن چیست؟ علت این زدن مصلحت طرفین است، نه برای اشباع حسّ انتقام جویی و دل خنک کردن، بلکه چنان که از فقیه بزرگ شهید ثانی نقل شده است: زدن زن به قصد انتقام جویی، خودخواهی و دل خنک کردن (که هیچ صلاحیتی (مصلحتی) برای طرفین ندارد) حرام است. علت تجویز زدن با کیفیتی که بیان شد [به ساده ترین شکل ممکن] در آن موقعیت حساس، حادّ بودن و حساسیت موقعیت مرد است که به گفته بررسی کنندگان مقاومت زن را می شکند، در صورتی که فعالیت جنسی زن مبهم و به تندی جوشش جنس مرد نمی باشد، زیرا مقاومت و خودداری زن به ویژه در راه حل مقدماتی بسیار چشمگیر است.»

چهارم ـ مقابله با مازوشیسم زنان:

بعضی از توجیه کنندگان، این حکم را علاج اضطراری بیماری مازوشیسم در زنان دانسته اند که چاره ای جز آن وجود ندارد. در تفسیر نمونه آمده است:

۱ـ این تنبیه بدنی در مورد افراد وظیفه شناس متمرد است که جز خشونت آنها را به انجام وظیفه وا نمی دارد.

۲ـ تنبیه در اینجا باید ملایم و خفیف باشد، به طوری که نه موجب شکستگی شود، نه مجروح گردد، نه کبود.

۳ـ به عقیده روانشناسان بعضی زنان دارای حالتی شبیه مازوشیسم هستند که جز تنبیه بدنی مختصر آنها را آرام نمی کند.

در تفسیر «احسن الحدیث» نیز حکم زدن به صورت زیر توجیه شده است:

این حق، یک حق طبیعی است و باید مرد چنین حقی داشته باشد تا بتواند از پاشیده شدن کانون خانواده جلوگیری کند. تازه اگر با یکی دو سیلی او را به اطاعت وادار نکند، پس چه کند؟ برود شکایت به دادگاه کند و اسرار خانواده بر سر زبان ها بیفتد؟! وانگهی انحراف جنسی و روحی ماسوشیزم جز با خشونت قابل معالجه نیست.

زنی که از اطاعت همسر بیرون می رود و از وی تمکین نمی کند و در ادای حقوق همسری نشوز می ورزد، او زنی است که از مسیر حیات فطری خارج گشته و ضروری

سیدمحمدحسین فضل الله:

نباید این وسیله را به دور از هدفی که در پی تحقیق آن است، به کار برد،

زیرا ارزش وسیله مبتنی بر ارزش هدف و از نوع آن است.

اگر هدف رهانیدن زندگی زناشویی از فروپاشی باشد،

این وسیله هر چند در ابتدا خشن به نظر آید،

از جهت هدفی که در نظر دارد، موجه و معقول است.

است که حکم به تأدیب او شود تا به راه اعتدال و مستقیم باز آید.

پنجم ـ بهترین راه حل:

بعضی دیگر راههای رویارویی با نشوز و سرپیچی را برشمرده، این راه را بهترین معالجه معرفی کرده است. از جمله در تفسیر «کاشف» آمده است:

«در موارد نادر و استثنایی که زن از هیچ طریقی از طغیانگری دست برنمی دارد و نیاز به شدت عمل و کیفر است، اگر این کیفر در کنج خانه و توسط شوهر (که رئیس خانواده است) صورت گیرد به مراتب بهتر است تا اینکه در ملأ عام و به دست بیگانه و نامحرم با آبروریزی انجام شود.»

علامه فضل اللّه از علمای معاصر در توجیه این حکم گوید:

اگر زن از تمکین جنسی خودداری ورزد، مرد باید یکی از راههای زیر را برای حل مشکل برگزیند:

۱ـ پند و اندرز با روش های گوناگون،

۲ـ دوری از بستر (تنبیه روانی)،

۳ـ ازدواج با زنی دیگر (که راه حل نیست، زیرا در همان ازدواج دوم هم ممکن است این مطلب پیش آید)،

۴ـ عرضه به مراجع قانونی[قانون نمی تواند زن را وادار به تمکین کند].

۵ـ طلاق [فرار از راه حل].

با توجه به اینکه بیشتر این انتخاب ها عملی نیستند، اگر زن با پند و اندرز یا دوری جستن از او اصلاح نشد، شوهر می تواند به تنبیه بدنی روی آورد، زیرا در این زمینه دارای حق است.

یکی دیگر از محققان می نویسد:

اولاً «اضربوهن» امر وجوبی نیست، بلکه برای جواز است، آن هم امری مرغوب فیه نیست (نه واجب و نه مستحب) بلکه یک نوع چاره جویی است. به جای رجوع به محاکم و پرده دری و اطلاع یافتن دیگران بر اسرار و وضع داخل خانواده ها که اکثرا نتیجه معکوسی دارد؛ این زدن یک چاره دست اول نیست، بلکه با موعظه و روی گردانیدن از زن در رختخواب و در آخر کار زدن، آن هم چه زدنی؟ زدنی که هرگز نشانی از تحقیر زن در آن نباشد و اگر آن طوری که حضرت ایوب برای وفا به سوگند خود از خداوند دستور یافت، یک شوخی دوستانه است.

در جایی که نصیحت، موعظه و نیز کناره گیری، قهر و امثال آن مؤثر واقع نمی شود یا مرد باید [اوّل [با چنین زنی بسازد و بسوزد که به طور یقین هر چند این رفتار نامشروع نیست، اما نمی توان به صورت یک قانون بر مردان الزام کرد،

یا اینکه [دوم] اقدام به طلاق نماید که با توجه به مبغوض بودن آن در اسلام و عوارض سوئی که برای کانون خانواده به همراه دارد، به هیچ وجه به عنوان بهترین و نزدیک ترین راه حل، قابل توصیه نیست،

یا [سوم] راه سومی را برگزیند یعنی مرد راه دادگاه را در پیش گیرد و از این راه بخواهد مشکل خویش را حل و حق خویش را استیفا نماید، که به طور یقین بهترین راه نخواهد بود، زیرا در این صورت اسرار جنسی و مسائل خصوصی زناشویی علنی می گردد و معمولاً یک مرد غیرتمند به آن راضی نخواهد شد. علاوه بر اینکه وی در صورت عدم اعتراف همسرش برای اثبات ادعای خویش، لازم است اقامه بیّنه و ارائه شهود نماید، که صرف نظر از اینکه در بسیاری از موارد ناممکن است، باعث برملا شدن یک مسئله خصوصی خواهد شد و حتی ممکن است یک مسئله ساده قابل حل به یک مشکل جدی، پیچیده و لاینحل تبدیل گردد، از این رو در آیه ۳۴ سوره مبارکه نساء و بعضی روایات [راه حل چهارم] از این جهت تنبیه بدنی زن، جایز شمرده شده است؛ اما این جواز به معنای وجوب تنبیه بدنی و نیز به معنای پذیرش هر نوع تنبیه بدنی نمی باشد.

استاد محمدتقی جعفری نیز می گوید:

«زدن برای آن است که در یک جریان شخصی فورا به حاکم مراجعه نکند.»

ششم ـ هدف وسیله را توجیه می کند:

زدن یک اقدام غیر اصولی و ظالمانه است اما اگر هدف از این اقدام، عاقلانه و صحیح و در جهت مصلحت خانواده باشد، قابل قبول می گردد. این استدلال در بیان زیر متجلی شده است:

تنبیه بدنی (البته نه چندان سخت، بلکه به گونه ای که او را زخمی نسازد و به شکستگی استخوان نینجامد و از زدن بر چهره نیز پرهیز کند) تبدیل به راه حلی واقعی برای مشکل ویژه و جدی در روابط زناشویی می گردد. چنین تنبیهی اقدامی عاقلانه است، نه غیر اصولی، زیرا هدف آن اصلاح و تربیت است.

به دیگر سخن: نباید این وسیله را به دور از هدفی که در پی تحقیق آن است، به کار برد، زیرا ارزش وسیله مبتنی بر ارزش هدف و از نوع آن است. اگر هدف رهانیدن زندگی زناشویی از فروپاشی باشد، این وسیله هر چند در ابتدا خشن به نظر آید، از جهت هدفی که در نظر دارد، موجه و معقول است. آیا قوانین جزایی جهان، تنبیه بدنی را اگر در جهت منافع عمومی جامعه باشد، مایه بی احترامی به انسان می داند؟

هفتم ـ توجیه مطلق:

از نظر بعضی علمای اسلام تنبیه بدنی زن توسط شوهر کاملاً معقول و پسندیده است و احتیاج به توجیه ندارد. «محمد عبده» می گوید:

«مجاز بودن تنبیه بدنی از نظر عقل و فطرت ناپسند نیست، تا به تأویل و توجیه نیازمند باشیم.»

شاگرد او «رشید رضا» نیز ادامه می دهد:

برخی غرب زدگان از ما در باره تجویز تنبیه بدنی زن ناشزه خرده گرفته اند و آن را ناپسند می شمارند. اینان نشوز و سرکشی زن را در برابر شوهر (که رئیس خانواده است و تحقیر شده) را ناپسند نمی شمارند. نمی دانم اینان زنان ناشزه را چگونه معالجه می کنند و به شوهر اینان چه سفارشی دارند؟ چه فساد و تباهی اتفاق می افتد اگر به مرد پارسا و خردمند اجازه داده شود که با زدن با چوب مسواک یا با دست جلوی نشوز و سرکشی زن خود را بگیرد؟!

۱۱ـ آیا توجیهات نامبرده قابل قبولند؟

توجیهات مذکور دارای ایرادهای اصولی اند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

أ) انکار زدن یا تلطیف فوق العاده آن پذیرفتنی نیست؛ همان گونه که در بند نهم مطرح شد، گرچه فقیهان به قرینه مقام، قاعده ترتب اقسام نهی از منکر و رعایت تعزیری بودن حکم اطلاق زدن در آیه را نپذیرفته و آن را مقید کرده بودند، ولی بالاخره به شوهران اجازه داده بودند زنان ناشزه خود را تنبیه کنند، و تنبیه باید دردآورد باشد، تا سبب تنبّه گردد و زن ناشزه را از ادامه نشوز باز دارد، پس اینکه مانند توجیه اول بگوییم «نباید بدن قرمز شود و نباید اثر انگشت یا چوب و مانند آن در بدن ظاهر گردد» یا بگوییم «زدن در واقعِ امر، زدن نیست … کتک زدن به آن معنا که دردآور باشد، نیست» و بالاخره «عملی است که بیش از اظهار تنفر اثر دیگری ندارد» همه مخالف با ظاهر آیه و مستند اصلی حکم است.

کسانی که توجیه انکارگرانه را پیش گرفته اند، باید بگویند «اضربوهن» آیا به معنای «زدن» است یا نه؟ اگر قبول کردند به معنای «زدن و تنبیه بدنی» است، دیگر نمی توانند آن را به حدی مقید و تلطیف کنند که مصداق «زدن و تنبیه بدنی» نباشد اما اگر از ابتدا «اضربوهن» را به معنای «زدن و تنبیه بدنی» ندانستند، که حرف دیگری است.

ب) انکار جاوید بودن احکام قرآن؛ در توجیه دوم «اضربوهن» به معنای «زدن و تنبیه بدنی» گرفته شده، ولی این حکم را جاوید ندانسته، بلکه قطعی و متناسب با اوضاع معرفی کرده اند.

این گونه روبه رو شدن با احکام برگرفته از ظاهر قرآن، جاوید بودن احکام قرآن را نفی می کند و تقریبا با اعتقاد همه علمای اسلام مخالف است.

عالمان اسلام گرچه به احکام مقطعی و متناسب با اوضاع، در قرآن و سنت معتقدند، ولی این احکام را در مواردی پذیرفته اند که دلیل قانع کننده وجود داشته باشد، مثلاً بعضی احکام قرآن به صراحت خودِ آیه، مقطعی است و بعدا حکم دایمی نازل شده است، از جمله در آیه ۱۵ سوره نساء دستور داده شده که اگر چهار نفر بر فحشای زنی شهادت دادند، شوهرش او را تا فرا رسیدن مرگ در خانه زندانی کند و این حکم تا زمانی است که خداوند تکلیف آنان را روشن گرداند. وقتی آیه جَلْد (آیه دوم سوره نور) نازل شد، رسول خدا فرمود که این همان تعیین تکلیفی بود که خداوند برای زنان مذکور قرار داد.

موارد دیگری نیز وجود دارد که در قرآن مطلق است، ولی در سنت مقید شده یا به نسخ و مقطعی بودن آن تصریح گردیده است اما حکم تنبیه بدنی در قرآن به نحو مطلق و دایم بیان شده و هیچ آیه یا حدیثی بر مقطعی بودن آن دلالت ندارد. با توجیهات مذکور احکام قرآن را مقطعی دانستن، مساوی با انکار جاوید بودن قرآن است. احکامی که در قرآن بیان شده و در سنت نیز به صراحت و با دلیل قطعی نسخ نگردیده اند، احکام جاوید هستند و انکار جدید بودن آنها به هر توجیهی مساوی انکار جاوید بودن قرآن است.

اگر «تنبیه بدنی» در گذشته راهی برای رسیدن به اصلاح بوده، ولی با گذشت زمان نتیجه بخشی خود را از دست می داده و به بی نتیجه بودن یا نتیجه عکس دادن می رسیده، هیچ گاه خداوندِ عالِم به غیب و آینده، آن را به صورت مطلق به عنوان راه علاج معرفی نمی کرد. همین که در آیه فوق به صورت مطلق به عنوان راه علاج معرفی شده، دلالت دارد که باید اثر مثبت همیشگی داشته باشد.

اگر «تنبیه بدنی» در گذشته راهی برای رسیدن به اصلاح بوده، ولی با گذشت زمان

نتیجه بخشی خود را از دست می داده و به بی نتیجه بودن یا نتیجه عکس دادن می رسیده،

هیچ گاه خداوندِ عالِم به غیب و آینده، آن را به صورت مطلق به عنوان راه علاج معرفی نمی کرد.

ج) حکم حکومتی و مناسب با مصلحت دانستن هم صحیح نیست، زیرا شکی نیست که در جامعه مصلحت های مقطعی و گذرا وجود دارد که رعایت آنها اقتضا می کند بعضی احکام مقطعی صادر نماییم ولی باید دانست که قرآن بیانگر احکام جاوید و همیشگی است و صدور احکام مقطعی و رعایتگر مصالح مقطعی به حاکم و ولیّ امر سپرده شده است. رسول خدا(ص) اولین حاکم اسلامی و ولی امر دوران نزول قرآن است و احکام مقطعی و مناسب با مصالح مقطعی و گذرا توسط حضرت صادر می شود و رعایت و اطاعت آن مانند رعایت احکام قرآن لازم و واجب است. مفسران در تفسیر آیه «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» تصریح کرده اند: اطاعت از پیامبر در آنجا که مبلّغ از جانب خداست، اطاعت از خداست و دوئیت ندارد، در حالی که در آیه، اطاعت از رسول، غیر از اطاعت از خدا شمرده شده و جداگانه ذکر گردیده و با فعل مخصوص تأکید گشته است، پس اطاعت از رسول (که غیر از اطاعت از خداست) در مورد احکامی است که حضرت به عنوان «اولی الامر» صادر می کند، به همین جهت «اولی الامر منکم» بدون تکرار فعل امر و با «واو» عطف بر رسول عطف شده است.

بنابراین احکام ولایی و مبتنی بر مصالح مقطعی و زودگذر را در سنت و سیره رسول خدا و پیشوایان معصوم (که جانشین حضرت بوده اند) باید جست، نه در قرآن که بیانگر احکام جاوید و همیشگی است.

د) در توجیه دوم تصریح شده که پیامبر در صدد اقدام اصلاحی منع زدن زنان بود، ولی در اقدام اصلاحی شتاب کرد، که مشکل آفرید و سبب ایجاد حقد و کینه و اختلاف در مردان مسلمان شد! در وضع بحرانی جنگ،

برای جلب قلب های آنان قرآن در صدد جبران مشکل حاصل از اقدام اصلاحی پیامبر بر آمد و این آیه نازل شد.

این گونه تصویر از رسول خدا(ص) در حقیقت تحقیر او و انکار نبوت و رسالت و بندگی اوست. وقتی رسول خدا مجری مشیّت خداست و جز خواست خدا نمی خواهد و همیشه و در همه حال پیرو امر خداست، چگونه در اقدام اصلاحی تعجیل کرد؟ چرا خداوند سه سال اجازه داد این تعجیل ادامه یابد تا به شرایط بحرانی برسد؟ چگونه در سایر رویه های غلط مثل رباخواری، شرابخواری، برده داری و … از پیامبر هیچ تعجیلی مشاهده نشده، بلکه رسول خدا بسان قرآن تدریج را رعایت کرده، ولی در این مورد رسول خدا عجله کرده است؟! این سؤال ها بیانگر غلط بودن این تحلیل ها از رفتار و سنت رسول خداست و مردود بودن آنها را نشان می دهد.

ه··· ) ملاک حکم باید غالبی باشد؛ از اصول قطعی و پذیرفته شده این است که احکام اسلام بر مدار مصالح و مفاسد واقعی صادر شده اند. اگر امر و وجوبی هست، به جهت مصلحت شدیدی است که در مورد آن وجود دارد. اگر نهی و تحریمی است، نیز برای دوری از مفسده عظیمی است که در مورد آن می باشد. از طرف دیگر بعضی از موارد ممکن است استثنائا دارای مصلحت یا مفسده مذکور نباشد، ولی چون ملاک در احکام غالبی است و نمی توان همه احکام را استثنا زد، پس در آن موارد نادر هم باید حکم غالب را رعایت کرد اما حکم کلی با توجه به مصلحت در موارد نادر یا اقلّ صحیح نیست.

اینکه بعضی از زنان دارای مریضی مازوشیسم هستند و عصیانگری آنان را جز برخورد شدید درمان نمی کند ـ بر فرض

صحت ـ سبب نمی شود که حکم به تنبیه همه زنان ناشزه بدهیم، زیرا موارد مازوشیسم در زنان اقلّ است و غالب آنان، نه به جهت این مرض، بلکه به جهات دیگر نافرمانی پیشه کرده اند.

و) محل تردید بودن مصلحت در این حکم؛ کسانی که این حکم را مطابق مصلحت خانواده و زوجین دانسته اند، استدلال محکمی بر اثبات ادعای خود ارائه نداده اند و قبول این ادعا بدون وجود استدلال محکم پذیرفتنی نیست. گرچه راه حل های دیگر برای رویارویی با نشوز زن نیز مناسب نیستند، ولی علاج آن به زدن و تنبیه بدنی ـ حتی اگر شدید نباشد ـ بهتر از آنها نیست و فایده بیشتری نصیب نمی کند اگر نگوییم بدتر است. در ادامه به مفید نبودن بلکه مضر بودن این علاج اشاره خواهیم کرد.

ز) قیاس مع الفارق؛ در توجیه ششم خشن بودن این حکم با خشن بودن احکام جزایی قیاس شده، با توجه به جایز بلکه لازم بودن آنها، به جواز این حکم نظر داده اند، در حالی که قیاس مع الفارق است.

شکی نیست که احکام جزایی خشن هستند، ولی هم دارای مصلحت و فایده می باشند، یعنی سبب متنبه شدن مجرم و عبرت گیری دیگران می گردند و هم اجرای آنها به دست افراد نیست، بخصوص افرادی که دارای نفع باشند، بلکه اجرای آنها به دست حکومت است اما در این مورد، اجرا را می خواهیم به دست کسی بدهیم که دارای نفع است و هیچ ناظری ـ جز وجدان و اعتقاد درونی ـ بر وی نیست، یعنی شاکی می خواهد خودش قاضی و مجری حکم باشد.

ح) هدف توجیه گر وسیله نیست؛ هدف مشروع مجوز به کارگیری هر وسیله ای نیست، بلکه باید وسیله و راه رسیدن به هدف

رسول خدا فرمود:

«هر مردی که به صورت همسرش سیلی بزند، خداوند به خازن جهنم دستور می دهد

در جهنم هفتاد سیلی بر گونه او بزند.»

هم صحیح باشد. معقول، مشروع و صحیح بودن هدف برای جایز ساختن راه و وسیله، کافی نمی باشد. رسیدن به حکومت برای صالحان صلاحیت دار هدف معقول و مشروعی است اما به آنها اجازه نمی دهد از هر راهی (از جمله تحمیل و سرکوب یا تطمیع و فریب) برای به دست آوردن آن اقدام کنند.

ط) نشوز زن، تحقیرگر مرد نیست؛ در توجیه هفتم نشوز زن، تحقیر مرد شمرده شده، زیرا او رئیس خانواده است و زیردست او با نافرمانی، وی را تحقیر کرده است، در حالی که قاعده کلی نیست. اگر فردِ نافرمان دارای دلیل ـ حداقل برای خودش باشد ـ نمی توان عمل او را تحقیرکننده شمرد، بلکه باید دلیلش را باطل کرد و او را با استدلال قانع نمود.

ی) همه مردان متّقی و پارسا نیستند؛ در توجیه هفتم، مردان پارسا و خردمند فرض شده اند و به آنان چون پارسا و خردمند هستند، اجازه داده با تنبیه زن ناشزه، خانواده را از متلاشی شدن حفظ کنند، در حالی که همه مردان یا غالب آنان، به اندازه ای از پارسایی و خرد بهره مند نیستند که آنان را از سوء استفاده باز دارد. علاوه بر آن مردان پارسا و خردمند، شأن خود را بالاتر از آن می دانند که همسر ناشزه را با زدن به تسلیم وا دارند!

۱۲ـ زدن زنان در روایات چه حکمی دارد؟

روایات، دومین منبع معتبر استنباط احکام دینی می باشد، زیرا روایات حکایتگر سخن و رفتار معصومانی است که از جانب خداوند به عنوان مفسّر و بیانگر قرآن معرفی شده، کلام، عمل و تقریر آنان حجت شرعی می باشد. در مجامع حدیثی شیعه به روایاتی

معتبر که تنبیه بدنی زنان را مجاز شمرد، برنمی خوریم به همین جهت فقیهان تصریح کرده اند که اصل در حکم تنبیه بدنی زن توسط شوهر آیه قرآن است و هیچ کدام حدیثی به عنوان دلیل یا مؤید این حکم ارائه نداده اند، ولی چندین روایت از این باب در مجامع حدیثی اهل سنت وجود دارد. علاوه بر آن در مجامع حدیثی شیعه و سنّی روایاتی می بینیم که از زدن زنان منع کرده است که در ذیل به همه آنها اشاره می کنیم:

روایات تجویزکننده تنبیه بدنی

أ) در کتب شیعی تنها یک روایت در ذیل آیه ۳۴ نساء از امام باقر(ع) وارد شده که حضرت فرموده اند: منظور از «زدن زنان»، زدن با چوب مسواک است راجع به این روایت و مفهوم آن سخن خواهیم گفت.

ب) در مجامع حدیثی اهل سنت شأن نزول آیه ۳۴ نساء به شرح زیر ثبت شده است. این حدیث را در کتب تفسیری شیعه به نقل از منابع اهل سنت آورده اند:

سعد بن ربیع بن عمرو از نقبای انصار بود. او روزی به صورت همسرش سیلی نواخت. همسرش حبیبه دختر زید در معیت پدرش به محضر رسول خدا شرفیاب شد و پدرش چنین عرض شکایت کرد: دختر گرامی خود را به همسری او داده ام و وی دخترم را کتک زده است! رسول خدا فرمود: باید از شویش قصاص بگیرد. حبیبه با شنیدن کلام رسول خدا به همراه پدرش از محضر پیامبر مرخص شدند، ولی هنوز دور نشده بودند که جبرئیل علیه السلام آیه مذکور را نازل کرد و رسول خدا دستور داد آنان را باز گردانند و آیه را بر آنان تلاوت کرد و فرمود: ما امری اراده کردیم و خداوند امر دیگری اراده کرد و آنچه خدا اراده کرده، خیر است.

ج) نقل شده که ابتدا رسول خدا از زدن زنان نهی کردند، پس از مدتی عمر به خدمت ایشان رسید و عرض کرد: زنان بر شوهران شان سرکشی می کنند. پس پیامبر دستور داد [یا اجازه داد] آنان را تنبیه کنند.

با صدور دستور رسول خدا همان شب مردان زیادی همسران خود را تنبیه کردند، به طوری که زنان زیادی در شکایت از همسران خود دورِ خانه پیامبر اجتماع کردند و رسول خدا صبح روز بعد در سخنرانی فرمود:

دیشب هفتاد زن به خانواده پیامبر پناه بردند و از همسران خود شکایت داشتند. بدانید مردانِ اینان بهترین های شما نیستند.

د) رسول خدا در سخنرانی حجه الوداع مردان را به رعایت حال زنان سفارش کرد و فرمود:

«استوصوا بالنساء خیرا فإنّهنّ عوان عندکم لیس تملکون منهن شیئا غیر ذلک الا أنْ یأتین بفاحشهٍ مبیّنهٍ فإنْ فعلن فاهْجروهنّ فی المضاجع و اضربوهن ضربا غیر مبرّح فإنْ أطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلاً؛

وصیت مرا در باره رفتار نیک و خوبی به زنان بپذیرید. حق ندارید جز به خوبی با آنان رفتار کنید مگر اینکه مرتکب فحشای آشکار گردند. اگر چنین کاری کردند، باید از آنان در بستر دوری کنید و غیر شدید آنان را بزنید، پس اگر مطیع شما شدند، بر آنان راه ستم ورزی مجویید.»

پیامبر(ص): «حق شما بر زنان تان آن است که کسی را به بستر شما راه ندهند و نیز مرتکب فحشای آشکار نگردند. اگر چنین کردند، خداوند اجازه فرموده که با آنان در

رسول خدا فرمود:

در تعجبم از کسی که همسرش را می زند، در حالی که خودش به کتک خوردن سزاوارتر است. زنان تان را با چوب نزنید، بلکه آنان را با گرسنگی و برهنگی [= ترک انفاق [بزنید

تا در دنیا و آخرت راحت باشید.

بستر قهر کنید و آنان را تنبیه نمایید اما تنبیه شدید و خون آلود نباشد.»

ه··· ) اشعث بن قیس گوید: شبی در خانه عمر مهمان بودم که در نیمه های شب، عمر همسرش را کتک زد و من مانع شدم. وقتی به رختخواب بازگشت، گفت: این سه مطلب را که از پیامبر شنیده ام، از من یاد بگیر:

«از مرد نمی پرسند که چرا همسرش را می زند!، به خواب مرو مگر بعد از ادای نماز وتر و مطلب سوم را هم فراموش کرده ام.»

و) رسول خدا فرمود: «هر گاه زنان در کارهای پسندیده سرپیچی شما را کردند، آنان را غیر شدید بزنید.»

ز) رسول خدا فرمود: «زنان را برای آموزش کارهای خوب کتک بزنید.»

تأملی در مضمون روایات فوق

ـ روایت اول گرچه در ظاهر اجازه دهنده تنبیه بدنی زن به دست شوهر است، ولی دقت در آن نشان می دهد که در صدد منع تنبیه بدنی است، زیرا زدن با چوب مسواک (همان گونه که شهید مطهری فرموده) در حقیقت زدن نیست.

اگر روایت فوق از امام باقر(ع) صادر شده باشد، به این معناست که با توجه به برداشت عمومی جامعه (که آیه را به زدن معنا می کرده و روایاتی که نُقل زبان ها بوده و به مردها اجازه تنبیه بدنی می داده) حضرت با این بیان جواز تنبیه بدنی زن توسط شوهر را نفی می کند.

فقهای بزرگوار وقتی این حدیث را دیده اند، با توجه به برداشت عمومی از آیه (که تنبیه بدنی را جایز می شمرده) در صدد توجیه حدیث برآمده، به وجهی حدیث را با ظاهر آیه

هماهنگ کرده اند، در حالی که توجیهات آنان پذیرفتنی نیست. به نمونه هایی از این توجیه ها توجه کنید:

بحرانی در «حدائق الناضره» می گوید: «شهید ثانی در «مسالک» چنین گفته و چه خوب گفته است که: «در بعضی اخبار آمده که زن را با مسواک بزند. شاید حکمت این دستور آن باشد که زن گمان کند شوهر با او شوخی و مزاح می نماید و گرنه زدن با چوب مسواک، با تأدیب و تنبیه فاصله فراوان دارد.» این کلام شهید چه نیکو است.»

ابن ادریس حدیث زدن زن با چوب مسواک را از باب استحباب دانسته، به اقتضای آیه به مرد اجازه داده است زنش را با تازیانه ادب کند.

معلوم نیست وجه استحباب چیست؟ زدنی که نه اثر تنبیهی داشته باشد و نه واقعا مصداق زدن باشد، چه استحبابی دارد؟

آیا اگر زدن به گونه ای باشد که زن آن را شوخی و مزاح بپندارد، می تواند مانع نشوز و در راستای نصیحت و قهر کردن باشد؟ معلوم است که اثر زدن باید از نصیحت و قهر بیشتر باشد، در حالی که نه تنها بیشتر نیست، بلکه اصولاً در آن راستا هم نمی باشد و زن اصلاً گمان نمی کند که شوهرش در صدد متنبه کردن اوست.

یکی دیگر از فقها در کتاب تفسیرش می گوید:

«روایت شده که منظور، زدن با مسواک است و این روایت در صدد تأکید بر شدید نبودن زدن است.»

اینکه روایت فوق را تأکید بر عدم شدت زدن بدانیم، به این معنا است که حتی الامکان از زدن شدید دست بکشد و به آرامی بزند، در حالی که زدن با مسواک مصداق زدن نیست و

لسان روایت نیز بیان حداقل نمی باشد، بلکه حداکثر بیشتر از آن فهمیده می شود و ظاهر این است که امام زدن شدیدتر را جایز نمی داند.

علامه طباطبایی در نقد روایت شأن نزول بیان می دارد: کلام پیامبر که فرمود: «باید همسرش قصاص شود» حکم مسئله بوده است، نه حکم رسول خدا به عنوان قاضی، زیرا اگر رسول خدا در مقام قضاوت و صدور حکم بود، ابتدا دو طرف را در محکمه حاضر می کرد و بعد از شنیدن حرف دو طرف دعوا، حکم صادر می فرمود، ولی در اینجا یک طرف طرح مسئله کرده، رسول خدا(ص) نیز حکم مسئله را گفته است.

از طرف دیگر اگر قایل شویم که رسول خدا حکم شرعی مسئله را گفته (چون غیر از این ایراد داشت) با محذور دیگری روبه رو می شویم و آن تخطئه رسول خدا در تشریع از جانب خداوند است، که با عصمت رسول خدا ناهمگونی دارد (زیرا رسول خدا در مقام تشریع از خودش سخن نمی گوید و تشریع از جانب خویش مصداق افترا بر خداست که از ساحت رسول به دور است.)

در روایت شأن نزول، رسول خدا مورد دعوا را مشمول قصاص دانسته حالا یا حکم مسئله را گفته یعنی در موردی که زن ناشزه باشد و مرد به او سیلی بزند، زن حق قصاص دارد یا حکم به قصاص داده است ولی آیه شریفه این تنبیه را جایز شمرده و قصاص را برداشته است. بنابراین تنبیهی که بنا بر این شأن نزول صورت گرفته قصاص آور بوده ولی برای مرد به حکم آیه جایز شده است در حالی که در فتواها اجازه تنبیه قصاص آور داده نشده است و معلوم می شود که فقها روایت شأن نزول را قبول نکرده اند.

اشکال دیگر اینکه، اصلاً اشاره نشده که زنِ کتک خورده ناشزه بوده بلکه از ظاهر روایت برمی آید که زن در امور دیگر اطاعت نکرده یا شاید از نگاه شوهرش بداخلاقی و …

کرده و تنبیه شده است در حالی که همه فقها تصریح کرده اند فقط در مورد نشوز حق تنبیه بدنی دارد.

بنابراین روایت شأن نزول دارای اشکال است و به آسانی نمی توان آن را پذیرفت. در نقد توجیه ها نیز ایراداتی بر این روایت گرفتیم که گذشت.

در روایت سوم پس از نهی رسول خدا، عمر با این توجیه که زنان بر شوهران خود سرکشی می کنند و اخلاق شان بد شده است، تقاضا می کند پیامبر اجازه تنبیه آنان را به شوهران شان بدهد. حضرت نیز امر به تنبیه می کند یا اجازه می دهد، در حالی که پیشتر گفتیم که فقیهان فقط در صورت نشوز اجازه تنبیه بدنی داده، در غیر آن چنین اجازه ای نداده اند. آیه نیز به اتفاق مفسران مربوط به نشوز است.

در روایت چهارم، رسول خدا اجازه داده اگر زنان مرتکب «فاحشه آشکار» شدند، از جانب همسران شان تنبیه شوند و تأکید شده که تنبیه شدید نباشد. ظاهرا منظور از «فحشای آشکار» در روایت، داشتن رابطه نامشروع با غیر همسر است. در روایت بعدی نیز بر این تفسیر تأکید شده است. در فتاوا تصریح شده که اگر مردی زنش را با نامحرم در بستر و حین ارتکاب عمل نامشروع ببیند، نیز به عمد و اختیارِ دو طرف یقین داشته باشد، حق دارد در آنجا هر دو نفر را بکشد و با این قتل مرتکب گناه نمی شود اما اگر نتواند بیّنه بر ادعایش بیاورد، از لحاظ قانونی محکوم است و باید قصاص گردد، ولی در غیر این مورد هیچ فقیهی اجازه تنبیه همسر خلافکار را به شوهر نداده است.

حدّ همسر خلافکار و تعزیر او نیز به هیچ وجه مقید به «غیر مبرّح» نشده، بلکه بر عکس دستور داده شده هنگام اجرای حد بر مرد و زن زناکار بر آنان رأفت نورزند. خلاصه اینکه این روایت نیز قابل قبول نیست و صدر روایت در باره نشوز نیست، در حالی که ذیل آن آیه مربوط به نشوز است.

روایت پنجم نیز اصلاً قابل قبول نیست و هیچ گاه رسول خدا چنین اجازه وسیعی به مردان برای تنبیه زنان شان نداده است.

روایت ششم نیز مورد قبول فقیهان نیست و با روایات دیگر ناهمگون است و غالب فقیهان تصریح کرده اند: اگر زن مرتکب خلافی غیر از نشوز گردد، شوهر او حق کیفر او را ندارد.

روایت هفتم نیز (بر فرض صدور) از باب مبالغه در آموزش نیکی است، مشابه روایتی از امام صادق(ع) که می فرماید: «دوست دارم با شلاق به یارانم زده شود تا آنان فقه بیاموزند.» چنین روایاتی اصلاً در مقام تجویز زدن نیست، بلکه فقط تأکید بر اهمیت مسئله علم آموزی و تعلیم خیر است.

روایات منع کننده تنبیه بدنی

در برابر روایات بالا که تنبیه بدنی زنان را جایز می شمرد، روایاتی داریم که تنبیه بدنی زنان را منع کرده است، از جمله:

أ) رسول خدا فرمود: «هر مردی که به صورت همسرش سیلی بزند، خداوند به خازن جهنم دستور می دهد در جهنم هفتاد سیلی بر گونه او بزند.»

ب) رسول خدا فرمود: «هر مردی که زنش را بیش از سه بار بزند، خداوند او را در روز قیامت در حضور خلایق رسوا می کند و اولین و آخرین بر او [به تمسخر [نگاه می کنند.»

هدف زناشویی، اُنس و الفت و رابطه دوسویه است.

چنین رابطه ای با تنبیه بدنی و زدن حاصل نمی شود.

ج) آگاه باشید که خدا و پیامبرش بیزارند از کسی که به همسرش آزار برساند تا او تقاضای طلاق خلع کند و به دادن فدیه خود را آزاد نماید، و خداوند به کیفری غیر از آتش برای او راضی نمی شود و خداوند همان گونه که برای مظلوم واقع شدن یتیم به خشم می آید، برای مظلوم واقع شدن زن هم به خشم می آید.

د) رسول خدا از زدن زن بدون دلیلِ واجب نهی کرد.

ه··· ) رسول خدا فرمود: در تعجبم از کسی که همسرش را می زند، در حالی که خودش به کتک خوردن سزاوارتر است. زنان تان را با چوب نزنید، بلکه آنان را با گرسنگی و برهنگی [= ترک انفاق [بزنید تا در دنیا و آخرت راحت باشید.

و) مردی از زبان درازی و بداخلاقی زنش به رسول خدا(ص) شکایت برد. فرمود: او را طلاق بده. مرد گفت: مدتی همسرم بوده و از او فرزند دارم. حضرت فرمود: پس او را نگه دار و به اخلاق خوب امر کن و اگر خیری در او نباشد، به زودی او را طلاق خواهی داد و همسرت را مانند کنیزان مزن.

ز) رسول خدا فرمود: «آیا از شما افرادی هستند که همسرش را می زند و ساعتی بعد با او دست به گردن می شود؟!»

ح) رسول خدا فرمود: «ما انبیا همسران خود را آزار نمی دهیم. بدانید جز آدمِ پست و فرومایه، همسر خود را کتک نمی زند.»

ط) عایشه می گوید: رسول خدا هیچ گاه زن یا خادم یا دیگری را نزد.

ی) امام علی(ع) فرمود: «عاقل با برخورد مؤدبانه اصلاح می شود، ولی چهارپایان جز با کتک اصلاح نمی شوند.»

ک) در جریان تخییر نیز زنان رسول خدا بر او سخت گرفتند و حرف های ناراحت کننده

زدند، به طوری که پیامبر از آنان قهر کرد. وقتی عمر و ابوبکر از قهر حضرت با اطلاع شدند، خواستند دختران شان را تنبیه کنند، ولی حضرت اجازه نداد. بعد از مدت یک ماه (که از آنان جدایی پیشه ساخته بود) آنان را بین پذیرفتن همسری با پیامدهای آن یا جدایی و بهره مندی از بهره های دنیا مخیّر کرد.

تأملی در این احادیث

احادیث فوق گرچه در نهی از زدن زن تصریح دارند، ولی همه عام هستند و با تنبیه همسر به هنگام نشوز وی ـ در صورتی که آیه بر آن دلالت داشته باشد ـ مخالفت ندارند، زیرا احادیث عام هستند و آیه خاص است؛ تنها حدیث پنجم است که کتک زدن با چوب را به طور کلی نهی کرده، زدن را به گرسنگی و برهنگی دادن تفسیر کرده، با این تفسیر مرد حق تنبیه بدنی همسرش را در صورت نشوز ندارد، بلکه باید با ندادن نفقه او را تنبیه کند.

روایت نهم نیز شأن انسان را بالاتر از آن دانسته که برای تربیت و اصلاح به کتک متوسل شود جز برای کسانی که از انسانیت خارج شده و اخلاق حیوانی گرفته باشند. زن ناشزه را نمی توان جزو اینان برشمرد.

نگاهی دیگر به حکم «تنبیه بدنی زن ناشزه» توسط شوهر

گرچه غالب فقیهان از ظاهر آیه ۳۴ نساء [و اضربوهن] حکم به جواز تنبیه بدنی زن توسط شوهر داده اند، ولی همچنان که گذشت اولاً در روایات چنین تفسیری مشاهده نمی شود، بلکه در بعضی روایات به صورت صریح یا غیر صریح با این برداشت مخالفت شده است. فقیهان نیز برای این حکم قیدهایی آورده اند که هیچ کدام از ظاهر آیه

استفاده نمی شود. در توجیه توسط فقیهان و غیر فقیهان چنان این حکم تلطیف شده که با ظاهر آیه اصلاً سازگار نیست و توجیهات دیگر برای این حکم نیز پذیرفته نمی باشد.

در آخرین قسمت بحث نگاهی دوباره به این حکم انداخته و در آن تأمل می کنیم و قراینی که با این ظهور مخالفت دارد و ما را به سوی معنای دیگر راهنمایی می کند، یادآوری می نماییم:

أ) هدف زناشویی، اُنس و الفت و رابطه دوسویه است.

چنین رابطه ای با تنبیه بدنی و زدن حاصل نمی شود. قرآن در مقام بیان نعمت آفریده شدن جفت و همسر برای افراد انسانی می فرماید:

«از نشانه های خداوند اینکه برای شما از نفس خودتان همسرانی آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و بین شما دوستی و مهربانی نهاد.»

با توجه به آیه، زن و مرد باید در کنار هم آرامش بیابند و بین آنان رشته محبت و الفت استوار باشد. این وضع جز با تفاهم و همکاری و گذشت و فداکاری و مهرورزیدن حاصل نمی شود.

تنبیه بدنی و اجبار، حداکثر زن را وا می دارد از لحاظ جسمی در کنار همسر باشد و تسلیم وی شود، ولی هیچ گاه او را به مهر ورزیدن و دوست داشتن شوهر وا نمی دارد، چنان که ارتباطی ساختگی و بی روح، بین زن و مرد ایجاد می کند که نه آرامش حاصل آن است و نه صفا و صمیمیت.

آری، اگر نگاه ما به زناشویی، تک بُعدی باشد و زن را برطرف کننده نیاز جنسی شوهر بدانیم و برای زن در این ارتباط، بهره ای نشناسیم و همراهی و همدلی او را در این ارتباط لازم نشمریم، ممکن است حکم به ایجاد ارتباط قهری و واداشتن زن به تسلیم بدهیم؛ حتی بستن دست و پای زن برای

«ضرب» در همان معنای «زدن و تنبیه کردن» است اما وسیله زدن و تنبیه کردن

در اینجا گرسنگی دادن و برهنه گذاردن است.

واداشتن او به تسلیم را جایز بشمریم! ولی نه نگاه قرآن و روایات به ارتباط زوجین چنین است و نه روانشناسی چنین برداشتی را صحیح می شمرد.

پیش از این گفتیم که قرآن تمکین (فرمانبرداری) را وظیفه طرفین شمرده، زن و مرد را به تأمین نیاز جنسی همدیگر سفارش کرده و در بیان فلسفه این دستور فرموده:

«آنان پوشش [= برطرف کننده عیوب و آراینده] شمایند و شما نیز پوشش آنانید.» این ارتباط طرفینی زمانی تحقق می یابد که زن و شوهر به هم علاقه مند بوده، هر کدام برای دیگری ارزش و احترام قایل بوده و به او عشق بورزد.

زمانی که یکی از دو طرف نسبت به دیگری بی مهر گردد و حاضر به برقراری ارتباط صحیح زناشویی نباشد، بنای ازدواج در آستانه نابودی قرار می گیرد و باید از راه صحیح برای به اصلاح آوردن آن کوشید. توسل به قهر و اجبار در این راه اصلاً مفید نمی باشد، بلکه مخرّب است و بر وخامت می افزاید.

روایات معصومین علیهم السلام نیز بیانگر این است که ارتباط زناشویی، دو طرفه است و هر دو طرف باید از آن لذت ببرند. ارتباطی که فقط یک طرف (بخصوص شوهر) از آن لذت ببرد، غلط است. بنابراین برای پیدایش اُنس و محبت و الفت جنسی، زن و مرد باید همدیگر را بخواهند و با علاقه با هم درآمیزند و هر دو بهره مند گردند. ایجاد ارتباط با توسل به قهر و اجبار، خارج از روال صحیح می باشد. چنانچه زن از تسلیم شدن به خواست غریزی همسر سرپیچی ورزد، باید با او به گفتگو نشست و درددل او را شنید. چنانچه خودداری او از سرِ بی اعتنایی به همسر و عدم توجه به پیامدها و نیازهای

زندگی است، او را با نصیحت آگاه ساخت اما در صورت اصرار، با قهر و قطع ارتباط موقت و قطع نفقه، او را با پیامدهای سرپیچی روبه رو ساخت. در صورتی که قطع ارتباط و نفقه مفید نبود، به حَکَمیت متوسل شد و در نهایت، طلاق را پیش گرفت.

ب) طلاق خلع یعنی باز گذاشتن راه نجات برای زن؛

عدم تمکین زن در برابر تقاضای جنسی شوهر، از سرِ عصیان و تمرّد است، یا از بی علاقگی، نفرت و انزجارِ زن از مرد. در صورت اول باید مراحل امر به معروف و نهی از منکر را طی کند اما اگر از سرِ نفرت و انزجار باشد و نصیحت و قهر کردن فایده نداشته باشد، با تنبیه، محبت ایجاد نمی شود.

از طرف دیگر قرار ندادن راه نجات برای زن و اجازه دادن به مرد برای وادار کردن او به تمکین، ظلم است و از ساحت تشریعی حق تعالی به دور می باشد.

«نشوز» یعنی بی علاقه شدن به ارتباط زناشویی که هم از جانب مرد ممکن است و هم از جانب زن؛ همچنان که اگر مرد نسبت به همسرش بی علاقه شد و نخواست وظیفه شوهری را در همخوابگی انجام دهد، می تواند با پرداخت حقوق وی، او را طلاق بدهد. همسرش نیز می تواند از حق و حقوق همسری و همخوابگی صرف نظر کند، حتی از شوهرش نفقه نخواهد و تقاضا کند که در برابر این بذل ها اجازه دهد عقد همسری آنان تداوم داشته باشد. بر مرد پذیرش این بذل منعی ندارد. در قبال این حقوق باید به زن اجازه داد اگر نسبت به مرد بی علاقه شد و همبستری با او برایش ناخوشایند یا تنفرزا بود، بتواند با بذل مهریه و احیانا هزینه های دیگری (که مرد برای ازدواج با او متحمل شده)، طلاق بگیرد و مرد مجاز به وادار کردن او به تمکین نباشد.

روایات، راه حل نشوز زن و مرد را این گونه مطرح کرده اند. با توجه به روایات، همه فقها این نحوه برخورد با نشوز مرد را تصریح کرده اند اما این گونه برخورد با نشوز زن در روایت ذیل آمده:

امام باقر(ع) فرمود: «هر گاه زن بر مرد سرکشی کند [و از تمکین در برابر تقاضای جنسی او خودداری ورزد] خُلع است، پس مرد هر چه می تواند از او بگیرد [و وی را طلاق دهد.]»

ج) خروج مرحله اعمال قهر در امر به معروف و نهی از منکر خارج از وظیفه افراد

نشوز اگر به قصد سرکشی و عصیان در برابر همسر باشد، مصداق منکر است و وظیفه نهی از منکر، مرد را موظف می کند که ابتدا زن را نهی زبانی کند. موعظه بهترین مصداق نهی از منکر زبانی است. در مرحله دوم باید با قهر کردن و رو تُرش کردن به نهی اقدام کند. در مرحله سوم با قهر و قدرت و خشونت او را وادار به ترک منکر و انجام معروف (کار درست) کند. مرحله سوم به فتوای قریب به اتفاق فقیهان وظیفه حکومت است. اجازه دهندگان تنبیه بدنی به استناد آیه ۳۴ سوره نساء به کارگیری قهر در مورد نشوز زن را از قاعده کلی فوق استثنا کرده اند، در حالی که روایت زیر این استثنا را نفی می کند. در ذیل آیه «قوا انفسکم و اهلیکم نارا» از امام صادق(ع) سؤال می شود: چگونه اهل خود را از آتش جهنم حفظ کنیم؟

ـ آنها را امر و نهی کنید.

ـ ما آنان را امر و نهی می کنیم، ولی نمی پذیرند [بعد چه کنیم؟ آیا مسئولیت دیگری داریم؟]

ـ بعد از اینکه آنان را امر و نهی کردید، وظیفه خود را انجام داده اید.

روایت فوق و چند روایت دیگر به همین مضمون (که از رسول خدا و امام علی(ع) وارد

«اضربوهن» به معنای تنبیه کردن با قطع نفقه است، یا قطع رابطه کردن

و دور شدن محدود، با قهر از منزل.

شده و همگی مربوط به نهی از منکر و امر به معروف مرد نسبت به افراد خانواده از جمله همسر است) فقط مرحله اول و دوم را جایز دانسته، به کارگیری زور و خشونت را جایز ندانسته است. این روایات به شوهر فقط اجازه داده، بلکه او را مکلف کرده در صورت ارتکاب همسرش به منکری (از جمله نشوز) او را نهی از منکر زبانی کند و با دوری گزیدن و رو گرداندن از او، ناراحتی اش را ابراز نماید. بیش از این مورد اجازه ندارد. سؤال کننده از همه وظیفه اش سؤال کرده و امام نیز همه وظیفه او را بیان کرده است. اگر او وظیفه به کارگیری زور داشت، امام بیان می کرد، پس چون امام در صدد بیان بوده و غیر از آن راهکارها بیان نکرده، نمی توان در مورد نشوز برای مرد وظیفه تنبیه هم برشمرد. علاوه، اگر زدن زن از باب نهی از منکر و امر به معروف باشد، واجب است، در حالی که پیشتر گفتیم همه فقیهان به کارگیری ضرب را جایز می دانند، نه واجب.

د) تنبیه بدنی با نگه داشتن صحیح منافات دارد؛

بنا بر دستور صریح قرآن مرد باید به خوبی و درست و انسانی همسرش را نگه دارد یا او را با دادن حق و حقوقش نیکوکارانه طلاق دهد: «فامساکٌ بمعروفٍ او تسریحٌ باحسانٍ». نگه داشتن زن ناشزه با تهدید و اجبار و زدن، مصداق نگه داشتن معروفانه نیست و صحیح نمی باشد. اگر زن با نصیحت، قهر کردن و قطع رابطه و نفقه برای مدتی محدود اصلاح نشود، باید راه دوم یعنی طلاق معروفانه و منصفانه را پیشه کرد.

با توجه به قراین معلوم می شود که ظهور «اضربوهن» در تنبیه بدنی و زدن با مشت و لگد و چوب و شلاق، منظور نیست و باید از این واژه معنای دیگری اراده شده باشد.

برداشت درست و نهایی

دو معنا از این واژه می توان اراده کرد که تقریبا هر دو در یک راستا و همسو با دو مرحله پیشین می باشند و می توان به اقدامی مشروع برای مقابله با نشوز بدان اقدام کرد و هیچ کدام از محذورهای قبلی را هم ندارد و کلمه «ضرب» در آن دو معنا در قرآن استعمال شده است:

اول ـ تنبیه کردن:

زدن یا تنبیه کردن، مواجه شدن خشن است. «ضرب» و زدن می تواند به صورت های مختلف صورت بگیرد. البته باید رساننده به هدف و غایت هم باشد، مثلاً حضرت ایوب(ع) به علتی از همسرش خشمگین شد و قسم خورد پس از بهبودی او را صد تازیانه بزند. از آنجا که آن زنِ مؤمن، کمال فداکاری را در همراهی با شوهرش به خرج داده و خلافی مرتکب نشده بود و سوء تفاهم، حضرت ایوب را به چنین قسمی واداشته بود، حضرت از اینکه در اثر سوء تفاهم چنین قسمی خورده بود، اندوهناک شد. خداوند به او راه برون رفت را نشان داد و فرمود: «یک دسته صدتایی از ساقه های خشک گندم برگیر و به یکباره به او بزن تا به قسم وفا کرده باشی و مجبور به شکستن قسم نشوی.»

اما در آیه مورد بحث، زن ناسازگاری پیشه کرده و مرد در صدد است محبت و تفاهم دوسویه را برگرداند و رابطه خود و همسرش را عادی کند. او در صدد مجازات کردن و کیفر کردن همسرش نیست، بلکه می خواهد وضعی به وجود آورد تا زن آگاه شده، قدر او و زندگی مشترک شان را بداند.

در وهله اول او را نصیحت کرده و اجازه داده درددلش را مطرح کند تا مشکل حل گردد، ولی فایده نداشته است.

رسول خدا(ص) در دوران زندگی خود وقتی با ناسازگاری همسرانش مواجه گشت،

بدون اینکه آنان را کتک بزند، یا از خانه بیرون بیندازد، مدتی از منزل آنان قهر کرد

و رابطه اش را قطع نمود.

در مرحله دوم با او رابطه زناشویی را قطع کرده، از او قهر کرده، ولی قهر فقط در رابطه زناشویی بوده (نه در همنشینی). در این مرحله باید کاری کند که از قطع رابطه زناشویی شدیدتر باشد و بدین وسیله او را تنبیه کند. اگر او را با مشت و لگد و چوب بزند که فایده بخش نیست، بلکه مشکل بیشتر می شود، پس او را با چه چیزی بزند و تنبیه کند؟! با مسواک و امثال مسواک زدن هم که فایده ای ندارد، پس او را با گرسنگی دادن و قطع نفقه بزند و تنبیه کند. قطع نفقه مصداق «ضرب» و زدن است و روایتی هم مؤید این معنا می باشد. رسول خدا فرمود:

«زنان تان را با چوب نزنید، بلکه آنان را با گرسنگی و برهنگی [= ترک انفاق] بزنید تا در دنیا و آخرت راحت باشید.»

بنابراین «ضرب» در همان معنای «زدن و تنبیه کردن» است اما وسیله زدن و تنبیه کردن در اینجا گرسنگی دادن و برهنه گذاردن است. زنی که بنا بر نشوز دارد، وقتی با قطع نفقه روبه رو شود، به سختی می افتد و قدر شوهر را می فهمد و در می یابد شوهرش برای تأمین هزینه زندگی او شب و روز زحمت می کشد. اگر شوهر نباشد، وی برای تهیه خوراک و پوشاک مشکل اساسی خواهد داشت، پس سزاوار است قدر شوهرش را بداند و نیاز او را تأمین کند و در مقابل خواسته زناشویی اش تسلیم باشد.

دوم ـ جدا شدن و جدا کردن:

«ضرب» به معنای قطع کردن رابطه و پیوند نیز هست و در اینجا این معنا مناسب می باشد. آیه می فرماید: «اضربوا منهم کل بنان؛ همه انگشتان آنان را قطع کنید». «ضرب» در این آیه به معنای جدا کردن و قطع نمودن است. این معنا در آیه نشوز هم صحیح می باشد. «اضربوهن» یعنی آنان را از خود دور کنید و جدا نمایید. البته چون مرد حتی بعد از طلاق حق ندارد همسرش را از منزل زناشویی بیرون کند و زن هم نباید ترک منزل نماید، پس در اینجا جدایی انداختن و جدا کردن زن از خود، با قهر از منزل می باشد و مرد لازم است مدتی از آمدن به منزل خودداری ورزد، تا همسرش نبودِ او را حس کند و ارزش بودنش را دریابد. این قهر، شدیدتر از قهر از بستر و اثرگذارتر است.

بنابراین «اضربوهن» به معنای تنبیه کردن با قطع نفقه است، یا قطع رابطه کردن و دور شدن محدود، با قهر از منزل.

این نوع قهر از منزل (که متأسفانه در جامعه ما از طرف زنان صورت می گیرد) مطابق سنت نبوی باید از جانب مردان و برای هوشیار ساختن زنان باشد. رسول خدا(ص) در دوران زندگی خود وقتی با ناسازگاری همسرانش مواجه گشت، بدون اینکه آنان را کتک بزند، یا از خانه بیرون بیندازد، مدتی از منزل آنان قهر کرد و رابطه اش را قطع نمود اما پس از آن پیام داد یا زندگی با حضرت با شرایط ایشان را انتخاب کنند یا جدا شدن و دنبال زندگی خود رفتن را.

بنا بر این معنا اگر مردی از همسرش ناسازگاری دید، ابتدا باید با پند و نصیحت و شنیدن درددل او به رفع مشکل همت ورزد اما اگر مؤثر نبود، در منزل با او قهر کند. در مرحله دوم با قطع رابطه از منزل قهر نماید و بدین وسیله او را تنبیه کند و در نهایت اگر فایده بخش نبود، راه جدایی برگزیند.

پی نوشتها: ــــــــــــــــــــــــــ

پایگاه حوزه

آدرس موسسه حقوقی و داوری هانیه اخوان کاظمی

موسسه حقوقی اخوان در محدوده خیابان قطریه - خیابان اندرزگو میباشد . جهت هماهنگی با ما تماس بگیرید

Be the first to comment

Leave a Reply

ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد


*



The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.